کارگری هر روز بعد از تمام شدن کار در کارخانه ، برای انجام مراسم دعا به معبد می رفت.
یک روز به دلیل کار زیاد در کارخانه گرفتار شد و نتوانست به مراسم دعا برسد. وقتی که آنجا رسید دید که روحانی در حال خارج شدن از معبد است. کارگر پرسید: آیا مراسم دعا تمام شده است؟ روحانی گفت: بله مراسم تمام شده است. مرد کارگر بسیار ناراحت شد و آه کشید.
روحانی با دیدن ناراحتی زیاد او ، به کارگر گفت: آیا حاضر هستی تا ناراحتی و ناله ی خود را با ثواب عوض کنید. کارگر گفت : چگونه این کار را انجام دهم ؟ روحانی گفت : با به جا آوردن مراسم دعا به همراه من.
کارگر با تعجب به او نگاه کرد و روحانی ادامه داد: همان ناله ی صمیمانه و ساده ی تو ارزشمندتر از تمام دعاهایی است که من در کل عمرم به جا آورده ام.