آرمان پسری پرانرژی و باهوش بود که عاشق فوتبال بود. هر روز بعد از مدرسه توپ پلاستیکی اش را برمی داشت و با دوستانش به زمین خاکی محله می رفت. او همیشه می گفت: «روزی می خواهم مثل رونالدو شوت های محکم بزنم و همه را شگفت زده کنم.»
دوستانش او را مسخره می کردند و می گفتند: «آرمان! رونالدو در اروپا بازی می کند. تو چطور می خواهی مثل او باشی؟» اما آرمان لبخند می زد و جواب می داد: «اگر تمرین کنیم و باور داشته باشیم، همه چیز ممکن است.»
یک روز مربی فوتبال مدرسه به زمین محله آمد و بازی آرمان را دید. او گفت: «تو استعداد زیادی داری. اگر ادامه بدهی می توانی در تیم نوجوانان باشگاه بزرگی بازی کنی.»
از آن روز به بعد آرمان با جدیت بیشتری تمرین کرد. او بازی های رونالدو و مسی را در تلویزیون نگاه می کرد و حرکاتشان را یادداشت می کرد. او فهمید که موفقیت فقط به شوت زدن نیست، بلکه نیاز به نظم، تلاش و تمرکز دارد.
چند سال بعد، وقتی آرمان به مسابقات نوجوانان رسید، همه از مهارت او شگفت زده شدند. او نه تنها گلزن خوبی شده بود، بلکه همیشه به هم تیمی هایش کمک می کرد. مربی اش گفت: «تو فقط فوتبالیست نیستی، تو یک رهبر هستی.»
آرمان هنوز رویای دیدن رونالدو را در سر داشت، اما حالا فهمیده بود مهم تر از دیدن یک ستاره، این است که خودش ستاره زندگی اش باشد. او با تلاش، امید و مهربانی راهی تازه برای آینده اش ساخته بود.