سارا دختری پرانرژی و با اعتمادبه نفس بود که برخلاف خیلی ها فکر می کرد فوتبال فقط مخصوص پسرها نیست. او عاشق استقلال بود و همیشه با شال آبی تیمش به مدرسه می رفت. برادرش علی طرفدار پرسپولیس بود و همیشه سر این موضوع با هم شوخی می کردند.
یک روز سارا تصمیم گرفت مسابقه ای دوستانه بین تیم خودش و تیم علی برگزار کند. او تیم استقلال محله را تشکیل داد و علی هم تیم پرسپولیس را. همه بچه های محله مشتاق شدند تا در این بازی بزرگ شرکت کنند.
روز مسابقه زمین پر از بچه ها شد. همه پرچم های آبی و قرمز آورده بودند. بازی شروع شد و هر دو تیم با شور و هیجان بازی می کردند. سارا با تمام توان تلاش می کرد. او حتی یک گل زیبا زد که همه را به وجد آورد.
اما وقتی بازی به لحظه های حساس رسید، یکی از بازیکنان تیم پرسپولیس زمین خورد. سارا که توپ را داشت، می توانست گل بزند اما بلافاصله بازی را متوقف کرد و به کمک او رفت. همه از کار او تعجب کردند.
علی لبخند زد و گفت: «تو نشان دادی فوتبال فقط برای بردن نیست، برای دوستی و انسانیت هم هست.»
در پایان بازی، نتیجه مهم نبود. همه بچه ها خوشحال بودند و یاد گرفتند که فوتبال پلی است برای دوستی، احترام و شادی. سارا حالا مطمئن تر بود که می تواند رویای فوتبالیست شدن را دنبال کند.