یک روز آفتابی در شهر، قرار بود مسابقه ای بزرگ میان تیم مدرسه و تیم مهمان برگزار شود. بچه ها با هیجان در زمین فوتبال تمرین می کردند که ناگهان خبر عجیبی پیچید: چند سکه طلای قدیمی که در نزدیکی استادیوم نگهداری می شد، ناپدید شده اند. همه وحشت زده بودند چون گفته می شد آن طلاها ارزش تاریخی زیادی دارند.
در همین زمان کریستیانو رونالدو برای دیدن بازی دوستانه به شهر آمده بود. او وقتی ماجرا را شنید، تصمیم گرفت به بچه ها کمک کند. علی و سارا، دو کودک عاشق فوتبال، همراه رونالدو وارد ماجرای کارآگاه بازی شدند. آنها از سرنخ هایی که روی چمن باقی مانده بود شروع کردند. رد کفش گلی، تکه ای از دستکش پاره، و یک توپ قدیمی سرنخ های اولیه بودند.
بچه ها با راهنمایی رونالدو یاد گرفتند چطور هر سرنخ را بررسی کنند. آنها حتی نقشه ای طراحی کردند تا مکان های مشکوک را علامت بزنند. در طول مسیر معماهایی پیش می آمد؛ مثلاً یکی از معماها روی دیوار رختکن نوشته شده بود: «طلای درخشان آنجاست که صدای شادی بیشتر شنیده شود.» این جمله بچه ها را به سمت جایگاه تماشاگران هدایت کرد.
پس از چند ساعت جستجو، بالاخره در زیر صندلی شماره 7، یک جعبه کوچک پیدا کردند که بخشی از طلاها در آن بود. اما همه طلاها آنجا نبود. آنها دوباره به دنبال سرنخ ها رفتند تا این که در انباری کنار زمین، صدای خنده دو نفر شنیدند. با دقت وارد شدند و دیدند دو مرد ناشناس در حال پنهان کردن بقیه طلاها هستند.
رونالدو با شجاعت آنها را متوقف کرد و پلیس را خبر کرد. بچه ها خوشحال شدند چون نه تنها طلاها را پیدا کرده بودند، بلکه یک ماجراجویی واقعی مثل کارآگاهان حرفه ای تجربه کرده بودند. در پایان بازی فوتبال، رونالدو با بچه ها جشن گرفت و گفت: «شما ثابت کردید که فوتبال فقط بازی نیست، بلکه می تواند ما را به شجاعت و حل معماها هدایت کند.»