سارا همیشه عاشق کشیدن نقشه و طراحی بود. او هر وقت دفتر نقاشی اش را باز می کرد، شروع به کشیدن خانه های مختلف با پنجره های بزرگ و سقف های رنگی می کرد. یک روز تصمیم گرفت خانه ای کوچک و واقعی در حیاط بسازد. او دفترش را آورد و شروع به کشیدن نقشه خانه کرد.
در نقشه اش، یک اتاق کوچک، یک پنجره بزرگ برای نور خورشید و یک سقف شیروانی زیبا وجود داشت. سارا نقشه را به پدر و مادرش نشان داد و از آن ها اجازه گرفت تا خانه را بسازد. پدرش با لبخند گفت: «اگر واقعاً می خواهی، می توانیم کمکت کنیم.»
سارا با کمک دوستانش شروع به جمع آوری آجر، چوب و ابزارهای ساده کرد. او به همه بچه ها وظیفه ای داد: یکی مسئول آوردن آب برای درست کردن ملات، یکی مسئول مرتب کردن آجرها، و یکی هم کمک به چیدن دیوارها.
روزها گذشت و خانه کوچک کم کم شکل گرفت. دیوارها بالا رفتند، پنجره نصب شد و سقف رنگی زیبایی روی آن قرار گرفت. وقتی کار تمام شد، همه بچه ها با هیجان وارد خانه شدند. آن ها درون خانه نشستند و احساس کردند در یک قصر واقعی زندگی می کنند.
سارا فهمید که معماری فقط نقاشی کردن روی کاغذ نیست، بلکه عملی کردن رویاهاست. او یاد گرفت که با برنامه ریزی، تلاش گروهی و پشتکار می توان چیزی را که در ذهن داریم به واقعیت تبدیل کنیم.