یک روز گرم تابستان، خانواده ی امیر به همراه دوستانشان به سفری دور به کوهستان رفتند. پس از بالا رفتن از مسیرهای پرپیچ وخم و گذشتن از دشت های پر از گل های رنگارنگ، ناگهان وارد روستایی شدند که ابرها مانند دریایی سفید اطرافش را گرفته بودند. خانه های روستا کوچک و زیبا بودند و دودکش هایشان در میان ابرها گم می شدند. بچه ها در روستا با حیواناتی مانند بزهای کوهی، عقاب ها و خرگوش های وحشی آشنا شدند. یک بز کوهی پیر آن ها را به بالای صخره ای برد و از آنجا منظره ای باورنکردنی از کوه ها و دره ها زیر پایشان دیدند. بچه ها فهمیدند که زندگی ساده در دل کوهستان، آرامش و شادی خاصی دارد. وقتی خورشید غروب کرد، آسمان پر از ستاره شد و روستا مانند نگینی در دل ابرها می درخشید. امیر و دوستانش با خاطراتی پر از دوستی با حیوانات و لذت از طبیعت به خانه بازگشتند.
روستای بالای ابرها و دیدار با حیوانات کوهستان
بچه ها در یک سفر تابستانی به روستایی می رسند که در میان ابرها قرار دارد و حیوانات کوهستانی مهربانی را ملاقات می کنند.
👶 7 - 12 سال
✍️ جلال اونق
📅 2025/09/20
📖 متن داستان
📱 اپلیکیشن اندروید
📱
🚀 به زودی!
امکان گوش دادن به داستانها در اپلیکیشن اندروید
🎵
گوش دادن آفلاین
📚
کتابخانه شخصی
⭐
ذخیره علاقهمندیها
🔔
اطلاعرسانی جدید