روزی روزگاری در شهری کوچک، پسرکی به نام آریان زندگی می کرد. آریان همیشه فکر می کرد که اگر پول زیادی داشته باشد، می تواند خوشبخت شود. او ساعت ها وقت خود را در بازار می گذراند تا به فکر جمع آوری سکه های طلایی بیفتد. اما هر روز که می گذشت، می دید که دوستانش در مدرسه چیزهای جدید یاد می گیرند و او همچنان تنها به سکه هایش خیره مانده است.
یک روز، پیرمردی دانا به او گفت: «فرزندم! تو می توانی با پول کتاب بخری، اما اگر وقتت را صرف یادگیری نکنی، کتاب ها هیچ سودی برایت نخواهند داشت. پول دوباره به دست می آید، اما زمان از دست رفته هرگز باز نمی گردد.»
آریان به فکر فرو رفت. او به روزهایی فکر کرد که می توانست درس بخواند اما به جای آن به دنبال طلا دویده بود. با اندوه فهمید که هیچ مقدار ثروتی نمی تواند لحظه های از دست رفته اش را بازگرداند.
از آن روز به بعد، آریان تصمیم گرفت هر لحظه را غنیمت بشمارد. او هر روز مطالعه کرد، علم آموخت و دانست که سرمایه واقعی، دانش است. در پایان، او نه تنها دانا شد، بلکه توانست به دیگران نیز کمک کند تا ارزش زمان را درک کنند.
این گونه آریان یاد گرفت که زمان، گران بهاتر از طلاست و تنها راه استفاده درست از آن، مطالعه و کسب دانش است.