در شهری کوچک، قلعه ای قدیمی وجود داشت که همه درباره آن داستان های عجیب تعریف می کردند. گفته می شد در دل قلعه، گنجی پنهان شده است. چهار دوست، سارا، امیر، مریم و علی تصمیم گرفتند وارد قلعه شوند و راز آن را کشف کنند. وقتی وارد قلعه شدند، با دیواری پر از نوشته های رمزآلود روبه رو شدند. اولین معما این بود: «کلید دروازه، در قلب دوستی است.» بچه ها فکر کردند و متوجه شدند باید دست هایشان را روی یک سنگ بزرگ کنار هم بگذارند. وقتی این کار را کردند، دیوار باز شد و راهی تاریک آشکار شد. در هر بخش از قلعه، معمایی پیچیده تر در انتظارشان بود؛ از پیدا کردن عددی خاص میان اشکال عجیب گرفته تا حل کردن جدول هایی که به زبان های قدیمی نوشته شده بود. هر بار که یکی از دوستان ناامید می شد، بقیه او را تشویق می کردند و با همکاری معماها را حل می کردند. در نهایت، پس از ساعت ها تلاش، به اتاق بزرگی رسیدند که وسط آن صندوقی طلایی قرار داشت. اما داخل صندوق، به جای طلا و جواهر، کتابی قدیمی بود که روی آن نوشته بود: «دانش و دوستی بزرگ ترین گنج زندگی است.» بچه ها لبخند زدند و فهمیدند که راز واقعی قلعه، یادگیری و اتحاد آن ها بوده است.
راز گنج پنهان در قلعه قدیمی
گروهی از بچه های باهوش با حل معماهای پیچیده در قلعه ای قدیمی، راز گنجی پنهان را کشف می کنند و یاد می گیرند که همکاری و فکر کردن کلید موفقیت است.
👶 7 - 12 سال
✍️ جلال اونق
📅 2025/09/24
📖 متن داستان
📱 اپلیکیشن اندروید
📱
🚀 به زودی!
امکان گوش دادن به داستانها در اپلیکیشن اندروید
🎵
گوش دادن آفلاین
📚
کتابخانه شخصی
⭐
ذخیره علاقهمندیها
🔔
اطلاعرسانی جدید