در شهر آرام و کوچکی، ساعت بزرگی در میدان وجود داشت که همیشه دقیق بود. یک روز ناگهان ساعت متوقف شد و هیچ کس نمی دانست چرا. نرگس و برادرش سامان، که عاشق معما بودند، تصمیم گرفتند دلیل این اتفاق را پیدا کنند. آن ها متوجه شدند که در پای مجسمه وسط میدان، کاغذی پنهان شده است. روی کاغذ نوشته بود: «ساعت تنها زمانی دوباره می تپد که قطعه شنی گمشده را پیدا کنید.» آن ها سرنخ ها را دنبال کردند و وارد کتابخانه قدیمی شدند. در آنجا معمایی دیدند: «چه چیزی پر است ولی سبک است؟» سامان جواب داد: «هوا.» و در همان لحظه قفسه ای باز شد و تکه ای از ساعت شنی نمایان شد. اما هنوز کار تمام نشده بود؛ چرا که تکه های دیگر در جاهای مختلف شهر پنهان بودند. بچه ها با حل معماهای ریاضی، کشف الگوهای پنهان در نقاشی ها، و رمزگشایی نوشته های کهن، هر بار بخشی از ساعت شنی را یافتند. پس از روزها تلاش، آن ها توانستند ساعت شنی را کامل کنند و در میدان قرار دهند. ناگهان ساعت بزرگ دوباره شروع به حرکت کرد و شهر به حالت عادی بازگشت. همه مردم از شجاعت و هوش آن ها قدردانی کردند و نرگس و سامان فهمیدند که کنجکاوی و پشتکار می تواند حتی زمان را هم دوباره به حرکت درآورد.
معمای ساعت شنی گمشده
یک دختر و پسر کنجکاو با دنبال کردن سرنخ ها و حل معماهای رمزآلود در شهر، ساعت شنی جادویی را پیدا می کنند که زمان را آشکار می سازد.
👶 7 - 12 سال
✍️ جلال اونق
📅 2025/09/24
📖 متن داستان
📱 اپلیکیشن اندروید
📱
🚀 به زودی!
امکان گوش دادن به داستانها در اپلیکیشن اندروید
🎵
گوش دادن آفلاین
📚
کتابخانه شخصی
⭐
ذخیره علاقهمندیها
🔔
اطلاعرسانی جدید