روزی روزگاری دختر باهوشی به نام نرگس در شهری کوچک زندگی می کرد. او همیشه کنجکاو بود و دوست داشت بداند وسایل اطرافش چگونه کار می کنند. یک روز وقتی در کتابخانه به دنبال کتاب های علمی می گشت، با کتابی جادویی به نام «دروازه الگوریتم ها» روبه رو شد. به محض باز کردن کتاب، نوری درخشان ظاهر شد و نرگس خود را در دنیای جدیدی دید. در آنجا با رباتی به نام بیتا آشنا شد. بیتا به او گفت: «برای حل مشکلات این دنیا باید الگوریتم ها را بشناسی. الگوریتم یعنی مجموعه ای از دستورالعمل ها برای رسیدن به هدف.»
نرگس ابتدا یاد گرفت که الگوریتم می تواند ساده باشد، مثل «بیدار شدن از خواب، مسواک زدن، صبحانه خوردن، رفتن به مدرسه». سپس بیتا او را به ماجرای بزرگ تری برد: پیدا کردن گنجی که پشت دروازه ای قفل شده قرار داشت. برای باز کردن دروازه، نرگس باید دستورالعملی مرحله به مرحله می نوشت. او با آزمون و خطا یاد گرفت که اگر دستورات دقیق نباشد، ربات اشتباه می کند. بعد از چند تلاش موفق شد دستور درست را بنویسد: «به جلو برو، به راست بچرخ، دوباره جلو برو، کلید را بردار، و دروازه را باز کن.»
با این تجربه، نرگس فهمید که برنامه نویسی یعنی همین: نوشتن دستورهای دقیق و منظم. او به شهرش بازگشت و تصمیم گرفت روزی برنامه نویس بزرگی شود تا با کدهایش به دیگران کمک کند.