آرمان پسری پرانرژی بود که همیشه عاشق بازی های فکری و پازل ها بود. یک شب وقتی پای رایانه نشسته بود، ناگهان صفحه نمایش نورانی شد و او را به دنیای مجازی کشاند. در این دنیا، هر مرحله یک پازل بزرگ بود که فقط با دستورات برنامه نویسی حل می شد. در اولین مرحله، آرمان باید گربه ای دیجیتال را به خانه اش می رساند. روی صفحه نوشته بود: «حرکت به جلو = forward، چرخش به راست = right، چرخش به چپ = left». آرمان با ترکیب این دستورات مسیر درست را پیدا کرد و گربه را سالم به خانه رساند.
در مرحله بعد، او باید چراغ های خاموش یک خیابان دیجیتال را روشن می کرد. ابتدا چند بار اشتباه کرد، چون همه چراغ ها را یکباره روشن می کرد و بازی خطا می داد. اما وقتی یاد گرفت که باید حلقه (loop) بنویسد تا دستور «چراغ روشن شود» برای هر چراغ تکرار گردد، موفق شد. این گونه آرمان مفهوم «حلقه» را فهمید.
در مرحله آخر، او با یک دشمن دیجیتال روبه رو شد. برای شکست دادن او، باید الگوریتمی نوشت که به طور شرطی (if/else) تصمیم بگیرد: اگر دشمن به چپ رفت، تو به راست برو؛ اگر به راست رفت، تو به چپ برو. با این استراتژی موفق شد و در پایان، از بازی خارج شد. آرمان وقتی به دنیای واقعی بازگشت، با لبخند گفت: «برنامه نویسی مثل یک بازی بزرگ است که اگر قوانینش را یاد بگیری، می توانی هر پازلی را حل کنی.»