پارسا پسری بود که همیشه کارهایش را عقب می انداخت. تکالیف مدرسه اش را دیر انجام می داد و بیشتر وقتش را با بازی های بی پایان می گذراند. یک روز در اتاق زیرشیروانی خانه، ساعت قدیمی پدربزرگش را پیدا کرد. وقتی ساعت را روشن کرد، عقربه ها شروع به حرف زدن کردند! ساعت گفت: «من راز بزرگی دارم. اگر زمانت را هدر بدهی، هیچ وقت دوباره آن را به دست نمی آوری.» پارسا اول باور نکرد، اما وقتی دید روزها می گذرد و کارهایش روی هم جمع می شوند، فهمید ساعت راست می گوید. او تصمیم گرفت هر روز برنامه ریزی کند و از وقتش درست استفاده کند. به مرور، موفق تر شد و توانست هم درس بخواند و هم بازی کند. ساعت قدیمی به او یاد داد که زمان مثل طلاست و کسی که آن را مدیریت کند، همیشه جلوتر خواهد بود.
ساعت قدیمی و راز زمان
داستان پسری به نام پارسا که یک ساعت قدیمی پیدا کرد و یاد گرفت زمان باارزش است و باید از آن درست استفاده کرد.
👶 7 - 12 سال
✍️ جلال اونق
📅 2025/09/30
📖 متن داستان
📱 اپلیکیشن اندروید
📱
🚀 به زودی!
امکان گوش دادن به داستانها در اپلیکیشن اندروید
🎵
گوش دادن آفلاین
📚
کتابخانه شخصی
⭐
ذخیره علاقهمندیها
🔔
اطلاعرسانی جدید