پارک اسرارآمیز و پسر خندان

آراد و دوستش مانی در پارک بازی می کردند که پسر غریبه ای با توپ رنگی از آنها خواست تا به او کمک کنند چیزی را از ماشینش بیاورند. آراد متوجه نقشه ی مشکوک شد و با درایت خود ماجرا را به پلیس پارک گزارش داد.

👶 8 - 12 سال ✍️ جلال اونق 📅 2025/10/05
داستان پارک اسرارآمیز و پسر خندان

📖 متن داستان

یک عصر تابستانی، آراد و مانی در پارک محبوب شان بازی می کردند. باد ملایمی درختان را می لرزاند و صدای خنده ی کودکان در فضا می پیچید. ناگهان پسری که حدود شانزده ساله به نظر می رسید با توپ قرمز به سمت آن ها آمد و گفت: «هی بچه ها! توپم زیر ماشینم افتاده. میشه بیاید کمک کنید درش بیارم؟»

مانی سریع گفت: «باشه!» اما آراد احساس کرد چیزی درست نیست. او یادش آمد که پدرش گفته بود: «هرکسی که ازت خواست به جایی دنج بری، حتی اگر بچه باشه، باید به بزرگ تر اطلاع بدی.»

آراد دست مانی را گرفت و گفت: «نه! بیا اول از نگهبان پارک کمک بگیریم.» پسر غریبه ناگهان رنگش پرید و سریع دور شد.

آراد و مانی با نگهبان صحبت کردند و او با پلیس تماس گرفت. بعداً معلوم شد آن پسر چندین بار در پارک های دیگر هم کودکان را صدا زده بود.

وقتی آراد به خانه برگشت، پدرش با افتخار گفت: «تو قهرمان واقعی هستی پسرم. شجاعت یعنی اینکه حتی وقتی دیگران می ترسند، تصمیم درست بگیری.»

آراد فهمید که شجاعت فقط جنگیدن نیست، بلکه محافظت از خود و دوستانت در برابر فریب آدم های ناشناس است.

📱 اپلیکیشن اندروید

📱
🚀 به زودی!

امکان گوش دادن به داستان‌ها در اپلیکیشن اندروید

🎵 گوش دادن آفلاین
📚 کتابخانه شخصی
ذخیره علاقه‌مندی‌ها
🔔 اطلاع‌رسانی جدید
📧 اطلاع‌رسانی