آرینا و مرد چتر سیاه در مترو

آرینا دختری شجاع بود که در یکی از روزهای بارانی در مترو تهران با مردی روبه رو شد که وانمود می کرد دوست خانوادگی اوست. اما او با هوشمندی، حقیقت را تشخیص داد و از مأمور ایستگاه کمک گرفت.

👶 8 - 12 سال ✍️ جلال اونق 📅 2025/10/05
داستان آرینا و مرد چتر سیاه در مترو

📖 متن داستان

باران شدیدی در تهران می بارید. آرینا بعد از کلاس نقاشی اش، با مترو به خانه می رفت. صدای ترمز قطار، بوی باران و ازدحام مردم همه جا را پر کرده بود. در یکی از ایستگاه ها، مردی با کت بلند و چتر سیاه وارد شد و وقتی آرینا را دید، لبخند زد.

او گفت: «سلام آرینا! من دوست پدرت هستم. گفت بیام دنبالت چون ماشینش خراب شده.» آرینا جا خورد. از کجا نام او را می دانست؟ اما بعد یادش آمد که اسمش روی دفتر نقاشی اش نوشته شده بود که دستش بود.

مرد ادامه داد: «بیا بریم بیرون، پدرت منتظره.» آرینا سریع به طرف مأمور ایستگاه رفت و گفت: «آقا! یه نفر داره ادعا می کنه دوست بابامه ولی من نمی شناسمش.» مأمور به سمت مرد رفت اما او به سرعت از مترو خارج شد.

مأمور از آرینا تشکر کرد و گفت: «آفرین دختر باهوش! تو با رفتارت شاید جون خودت و بچه های دیگه رو نجات دادی.» وقتی پدرش رسید، با افتخار او را در آغوش گرفت و گفت: «اعتماد به حرف غریبه حتی در شهر بزرگ، همیشه خطرناکه.»

از آن روز، آرینا یاد گرفت در شهرهای شلوغ، هوشیاری بهترین چتر محافظ است.

📱 اپلیکیشن اندروید

📱
🚀 به زودی!

امکان گوش دادن به داستان‌ها در اپلیکیشن اندروید

🎵 گوش دادن آفلاین
📚 کتابخانه شخصی
ذخیره علاقه‌مندی‌ها
🔔 اطلاع‌رسانی جدید
📧 اطلاع‌رسانی