دینا عاشق بازی های اینترنتی بود. هر روز بعد از انجام تکالیفش وارد بازی موردعلاقه اش می شد و با دوستان مجازی اش بازی می کرد. یک روز، بازیکن جدیدی با نام کاربری «پسرخوب123» با او دوست شد. او از دینا پرسید: «کجا زندگی می کنی؟ بابات چه کارست؟ خونتون بزرگه؟»
دینا با سادگی جواب داد: «ما تو یه آپارتمان سه طبقه زندگی می کنیم. بابام مهندسه و همیشه سفر کاری می ره!» پسر جواب داد: «چه جالب! شاید یه روز بیام کمکت کنم بازی رو ببری!»
چند روز بعد در مدرسه، معلم شان درباره امنیت اینترنت صحبت کرد و گفت: «هیچ وقت درباره زندگی خانوادگی، سفر، شغل پدر و مادر یا وسایل خانه با کسی در اینترنت حرف نزنید، حتی اگر دوست به نظر برسد.»
دینا ناگهان احساس ترس کرد. بعد از مدرسه فوراً به مادرش گفت و او کمک کرد حسابش را ایمن کند و ارتباط را قطع نماید.
مادرش گفت: «آفرین که راستش رو گفتی. اینترنت جای بازی و یادگیریه، نه جایی برای گفتن رازهای خانوادگی.»
از آن روز، دینا تصمیم گرفت در دنیای واقعی و مجازی، همیشه مراقب حرف هایی باشد که درباره خانواده اش می زند.