آراد پسری نه ساله بود که عاشق تماشای فیلم بود. هر جمعه شب، کنار خانواده اش می نشست و فیلم می دیدند. اما یک شب، فیلمی را دید که پر از صحنه های تاریک و موجودات عجیب بود. همان شب، وقتی چراغ ها خاموش شد، دلش لرزید. سایه های اتاق برایش مثل هیولاهای فیلم به نظر می رسیدند. حتی صدای وزش باد را صدای نفس کشیدن آن موجودات تصور می کرد.
چند شب آراد نتوانست خوب بخوابد. هر بار مادرش چراغ را خاموش می کرد، سریع می دوید و آن را روشن می کرد. پدرش وقتی متوجه شد، با او صحبت کرد. گفت: «پسرم، فیلم ها فقط ساخته ذهن آدم ها هستند. آن ها برای سرگرمی ساخته می شوند، نه برای ترساندن واقعی. تو داری تصویرهای خیالی را واقعی می کنی.» سپس پدرش با او به حیاط رفتند. شب بود و آسمان پر از ستاره. پدر گفت: «می بینی؟ تاریکی همیشه ترسناک نیست. اگر نگاهت را عوض کنی، زیبایی را می بینی.»
آراد به ستاره ها خیره شد. آن شب تصمیم گرفت دیگر فیلم هایی که باعث ترس بی موردش می شوند را نبیند. چند روز بعد، وقتی دوباره شب شد و چراغ ها خاموش شدند، دیگر نترسید. حالا تاریکی برایش پر از آرامش و صدای شب شده بود. او فهمید که ترس، گاهی فقط از خیال های ما می آید.