مهتاب دختری مهربان و ساکت بود که دوست داشت لباس های رنگی بپوشد. اما از وقتی وارد شبکه های اجتماعی شد، احساس کرد از بقیه عقب مانده است. او عکس هایی از دخترهایی می دید که ساعت های طلایی، کفش های درخشان و کیف های برند داشتند. هر بار زیر لب می گفت: «من چرا مثل اون ها نیستم؟»
روزی در مهمانی مدرسه، یکی از همان دخترها را دید که در صفحه اش همیشه از تجمل و ثروت حرف می زد. مهتاب با دقت نگاه کرد و متوجه شد ساعتی که همیشه در عکس هایش می درخشید، حالا رنگش رفته و پلاستیکی است! با تعجب پرسید: «این همون ساعت گرونه ست؟» دختر خندید و گفت: «نه بابا، اون فقط برای عکس بود. از مغازه قرض گرفتم که پستم بیشتر دیده بشه!»
مهتاب در سکوت لبخند زد و در دلش گفت: «پس بیشترشون فقط نمایش می دن!» آن روز فهمید ارزش انسان ها به درونشان است، نه به چیزهایی که برای نمایش به دیگران دارند. او بعد از آن دیگر خودش را با کسی مقایسه نکرد و یاد گرفت از زندگی واقعی اش لذت ببرد، حتی اگر ساده باشد.