امیرعلی عاشق ماشین بود. هر روز در شبکه های اجتماعی فیلم هایی از پسران جوانی می دید که سوار ماشین های اسپرت می شدند و همه تحسینشان می کردند. یک روز پستی دید که پسری به نام آراد با ماشین قرمز درخشانی عکس گرفته بود و نوشته بود: «تلاش کن تا مثل من برسی!» امیرعلی با خود گفت: «منم باید پولدار بشم، تا همه دوستم داشته باشن.»
او حتی شروع کرد به ناراضی بودن از زندگی خودش و از پدرش پرسید: «بابا، چرا ما ماشین قرمز نداریم؟» پدر لبخند زد و گفت: «پسرم، گاهی ماشین ها فقط در عکس ها وجود دارن، نه در واقعیت.» اما امیرعلی باور نکرد. تا اینکه روزی در پارک، همان پسر آراد را دید که با دوچرخه آمده بود! جلو رفت و گفت: «تو اون ماشین قرمز رو داری، نه؟» آراد خندید و گفت: «نه! اون ماشین مال عمویم بود. فقط خواستم پستم وایرال بشه!»
امیرعلی متعجب شد. در راه خانه به فکر فرو رفت و فهمید چقدر راحت فریب خورده است. او به پدرش گفت: «بابا حق با تو بود. دیگه هر چی توی اینترنت دیدم باور نمی کنم.» از آن روز، امیرعلی به جای دنبال کردن دروغ ها، شروع کرد ویدیوهایی از تعمیر ماشین های واقعی و یادگیری فنی دیدن. او فهمید که موفقیت واقعی از کار و تلاش می آید، نه از نمایش دروغین.