آرین پسری ده ساله بود که عاشق بازی های آنلاین بود. هر روز بعد از انجام تکالیفش وارد بازی محبوبش می شد و با دوستانش رقابت می کرد. یک روز در بازی، بازیکن جدیدی با نام عجیب «اژدهای آبی» برایش پیامی فرستاد و گفت: «سلام آرین! تو خیلی خوب بازی می کنی، می خوای با هم تیم بشیم؟» آرین خوشحال شد و قبول کرد.
چند روز بعد، اژدهای آبی شروع کرد به پرسیدن سؤالاتی عجیب: «تو کجا زندگی می کنی؟ چند سالته؟ پدرت چه کاره ست؟» آرین کمی نگران شد، اما چون طرفش مهربان به نظر می رسید، پاسخ داد. روزی اژدهای آبی گفت: «می خوام یه هدیه برات بفرستم، فقط آدرس خونت رو بده.»
آرین به فکر فرو رفت و یاد حرف معلمش افتاد که گفته بود: «هیچ وقت اطلاعات شخصی ات را در اینترنت به کسی نده، حتی اگر فکر می کنی دوستت است.» او سریع لپ تاپ را بست و ماجرا را برای پدرش تعریف کرد. پدرش بررسی کرد و فهمید آن فرد قصد داشت با فریب بچه ها، از آن ها اطلاعات بگیرد.
از آن روز، آرین یاد گرفت همیشه قبل از اعتماد به کسی در اینترنت با والدینش مشورت کند. او دیگر به هیچ غریبه ای پاسخ نمی داد و در مدرسه هم برای دوستانش از تجربه اش گفت تا آن ها هم مراقب باشند.