در آمریکا، دختری کوچک به دنیا آمد که تا دو سالگی سالم بود، اما ناگهان بیماری عجیبی او را نابینا و ناشنوا کرد. نامش هلن کلر بود. از آن پس، دنیایش تاریک و ساکت شد. او نمی توانست ببیند یا بشنود و نمی دانست چطور با دیگران ارتباط برقرار کند. گاهی عصبانی می شد، گاهی گریه می کرد. اما روزی معلمی مهربان به نام آنی سالیوان وارد زندگی اش شد. آنی تصمیم گرفت به او یاد بدهد که با لمس کردن حرف بزند. او دست هلن را گرفت و در کف دستش نوشت: «آب». بعد دست او را زیر آب جاری گرفت تا بفهمد این واژه چه معنی دارد. ناگهان چشمان هلن از هیجان پر از نور شد. او فهمید که می تواند یاد بگیرد! از آن روز، دنیای تاریکش روشن شد. با تلاش بسیار خواندن و نوشتن را یاد گرفت، به دانشگاه رفت و نویسنده ای مشهور شد. او می گفت: «بدترین نابینایی، نابیناییِ دل است.» هلن کلر ثابت کرد که هیچ محدودیتی نمی تواند مانع اراده ی انسان شود. او به کودکان یاد داد که اگر بخواهند، می توانند با گوش و چشم دل همه چیز را ببینند.
هلن کلر؛ دختری که با گوش و چشم دل دید
این داستان درباره هلن کلر است، دختری نابینا و ناشنوا که با اراده ای قوی و کمک معلمش، توانست سخن بگوید، بنویسد و نویسنده ای بزرگ شود. داستانی پر از امید و شجاعت برای همه کودکان.
👶 8 - 13 سال
✍️ جلال اونق
📅 2025/10/08
📖 متن داستان
📱 اپلیکیشن اندروید
📱
🚀 به زودی!
امکان گوش دادن به داستانها در اپلیکیشن اندروید
🎵
گوش دادن آفلاین
📚
کتابخانه شخصی
⭐
ذخیره علاقهمندیها
🔔
اطلاعرسانی جدید