سارا دختری شاد و باهوش بود، اما هر وقت معلمش در کلاس می گفت: «حالا نوبت درس ریاضی است!» دلش می خواست از کلاس فرار کند. اعداد برایش مثل موجوداتی ترسناک بودند که هیچ وقت نمی توانست آن ها را درک کند. یک شب، وقتی در اتاقش مشغول فکر کردن به تکالیف سختش بود، ناگهان نور عجیبی از دفترش بیرون زد. او دفتر را باز کرد و با صدایی شنیدنی گفت: «به سرزمین اعداد خوش آمدی!» سارا با ترس اطرافش را نگاه کرد. همه جا پر از اعداد و اشکال هندسی بود که با هم حرف می زدند و می خندیدند!
در آن سرزمین، عدد 7 به او نزدیک شد و گفت: «سلام سارا! من شنیدم از ما اعداد می ترسی! بیا با هم بازی کنیم تا بفهمی ما آن قدرها هم سخت نیستیم.» سارا تعجب کرد. عدد 7 او را به بازی جمع و تفریق دعوت کرد. وقتی هر پاسخ را درست می گفت، ستاره ای در آسمان روشن می شد! او یاد گرفت که اگر به جای حفظ کردن، با اعداد بازی کند، یادگیری خیلی آسان تر می شود.
در ادامه، مثلثی مهربان به او نشان داد چطور با کشیدن شکل ها و رنگ آمیزی، مسائل هندسی را بفهمد. سارا با هیجان گفت: «چه جالب! ریاضی می تواند مثل نقاشی باشد!» وقتی او تمام مراحل بازی را گذراند، ملکه اعداد برایش مدال «دوست ریاضی» را فرستاد. وقتی سارا از خواب بیدار شد، حس کرد دیگر از ریاضی نمی ترسد. از آن روز، او همیشه با لبخند سر کلاس می رفت و با بازی، رنگ، و خیال، بهترین نمره های ریاضی را می گرفت.