در اعماق آبی دریا، دلفینی کوچک به نام «لونا» زندگی می کرد. او همیشه تنها شنا می کرد چون فکر می کرد دیگران به او توجهی ندارند. هر شب روی موج ها می آمد و به ماه نگاه می کرد. ماه با لبخند ملایمی پرسید: «چرا این قدر غمگینی، دلفین کوچولوی من؟»
لونا گفت: «هیچ کس با من بازی نمی کند. شاید چون صدایم کوچک است یا سریع شنا نمی کنم.» ماه پاسخ داد: «گاهی کافی است فقط با لبخند شروع کنی. اگر نوری در دلت روشن شود، دیگران آن را می بینند.»
روز بعد، لونا تصمیم گرفت به ماه گوش کند. او به نهنگ ها سلام کرد، با ماهی ها خندید و برای خرچنگ کوچکی که خسته بود آواز خواند. کم کم همه حیوانات دریا دور او جمع شدند و آوازهایش را دوست داشتند.
شب که شد، ماه دوباره درخشید و گفت: «دیدی لونا؟ وقتی مهربانی می کنی، دریا و دل دیگران هم روشن می شود.» از آن به بعد، لونا نه تنها تنها نبود، بلکه صدای آرامش بخش او شب های زیادی را پر از لبخند کرد.