داستان حضرت موسی و کودک شجاع در قصر فرعون

در این داستان پرماجرا، کودکان با شجاعت حضرت موسی (ع) و ایمان کودکی کوچک در قصر فرعون آشنا می شوند که با دلی پاک، حقیقت را می گوید و از خدا نمی ترسد.

👶 7 - 11 سال ✍️ جلال اونق 📅 2025/10/11
داستان داستان حضرت موسی و کودک شجاع در قصر فرعون

📖 متن داستان

در زمان های بسیار دور، در سرزمین مصر، فرعونی ستمگر حکومت می کرد. او خود را خدای مردم می دانست و کسی جرئت نداشت با او مخالفت کند. در همان دوران، نوزادی به دنیا آمد که بعدها پیامبر بزرگی شد: حضرت موسی (ع). مادرش او را از ترس سپاهیان فرعون در سبدی گذاشت و روی رود نیل رها کرد. سبد کوچک بر امواج آرام آب حرکت کرد تا به کاخ فرعون رسید. همسر مهربان فرعون، آسیه، کودک را دید و دلش پر از عشق شد. گفت: «این کودک را نگه داریم، شاید روزی برایمان برکت بیاورد.» موسی در کاخ بزرگ شد، اما دلش همیشه با مردم ستمدیده اش بود. روزی موسی با دیدن ظلم سربازان فرعون به مردم ناراحت شد و تصمیم گرفت از قصر بیرون برود تا حقیقت را بیابد. سال ها گذشت تا او به پیامبری برگزیده شد. اما در یکی از روزهای کودکی موسی، در کاخ فرعون ماجرایی جالب رخ داد. روزی کودکی کوچک در کاخ، هنگام سخن گفتن فرعون با غرور شنید که او می گوید: «من خدای شما هستم!» کودک شجاع، که دلش پر از ایمان بود، گفت: «نه! فقط خدا در آسمان خدای ماست، نه تو!» فرعون خشمگین شد اما آسیه از کودک دفاع کرد. موسی آن صحنه را هرگز فراموش نکرد و در دلش ایمان و شجاعت کودکانه ی آن پسر را ستود. او فهمید که حتی یک کودک هم می تواند حقیقت را بگوید، اگر به خدا ایمان داشته باشد.

📱 اپلیکیشن اندروید

📱
🚀 به زودی!

امکان گوش دادن به داستان‌ها در اپلیکیشن اندروید

🎵 گوش دادن آفلاین
📚 کتابخانه شخصی
ذخیره علاقه‌مندی‌ها
🔔 اطلاع‌رسانی جدید
📧 اطلاع‌رسانی