در شهری بزرگ و شلوغ، مدرسه ای بود که همیشه دیوارهایش خاکستری و کسل کننده بود. بچه ها از درس خواندن خسته شده بودند تا اینکه معلمی جوان به نام خانم حسینی تصمیم گرفت تغییری ایجاد کند. او گفت: «اگر شما بتوانید مدرسه ای را دوباره طراحی کنید، دوست دارید چگونه باشد؟»
بچه ها هیجان زده شدند. یکی گفت: «می خواهم سقف اش آبی باشد مثل آسمان!» دیگری گفت: «می خواهم روی چمن بنشینم و درس بخوانم!» و سومی گفت: «می خواهم کلاس ها دیوار نداشته باشند تا همه چیز را ببینیم!»
با کمک والدین و اهالی محله، بچه ها شروع به ساختن «مدرسه ی بدون دیوار» کردند. روی زمین چمن مصنوعی پهن کردند، سایبان های رنگی نصب کردند و با وسایل بازی و گلدان ها محیط را زیبا کردند. حالا یادگیری برایشان مثل بازی شده بود.
خانم حسینی با لبخند گفت: «وقتی فکر کنیم، خیال پردازی کنیم و دست به کار شویم، دنیا زیباتر می شود.» از آن روز همه فهمیدند که خلاقیت یعنی تبدیل رؤیا به واقعیت.