در یک مدرسه ی کوچک و پر از شور و نشاط، پسرکی به نام علی درس می خواند. علی پسری مهربان اما کمی بی نظم بود. او همیشه فراموش می کرد کیفش را مرتب کند یا تکالیفش را به موقع انجام دهد. روزی معلم مدرسه، خانم مهربانی به نام خانم کاظمی، تصمیم گرفت به دانش آموزانش مسئولیت های کوچکی بدهد تا یاد بگیرند هر کس باید وظیفه ای را بر عهده بگیرد.
خانم کاظمی گفت: «هر کس باید در نگهداری از مدرسه سهمی داشته باشد. یکی از شما مسئول کتابخانه می شود، یکی مسئول تخته و یکی هم باغچه.» وقتی نوبت علی رسید، او با خوشحالی گفت: «من باغچه را دوست دارم، می خواهم مسئول آن باشم!»
از فردای آن روز، علی باید هر روز صبح قبل از زنگ اول، باغچه را آبیاری می کرد. روز اول پر از شوق بود. علی با لبخند، آبیاری را انجام داد و به گل های کوچک سلام گفت. اما چند روز بعد، وقتی خواب ماند و دیر به مدرسه رسید، آبیاری را فراموش کرد. ظهر که برگشت، دید گل ها پژمرده اند. دلش گرفت.
خانم کاظمی نزدیک شد و گفت: «علی جان، گل ها به تو اعتماد کرده بودند. وقتی ما مسئولیتی را می پذیریم، باید همیشه به آن وفادار بمانیم.» علی شرمنده شد و تصمیم گرفت دیگر هرگز بی توجه نباشد. از آن روز به بعد، هر صبح حتی قبل از زنگ ساعتش بیدار می شد و با شوق به سراغ باغچه می رفت. چند هفته بعد، گل ها شکوفه دادند و همه ی مدرسه از بوی خوششان لذت بردند.
خانم کاظمی با لبخند گفت: «ببین علی، این پاداش احساس مسئولیت توست. وقتی وظیفه ات را درست انجام دهی، نتیجه اش همیشه زیباست.» و از آن روز علی نه تنها در باغچه، بلکه در زندگی اش نیز یاد گرفت که انجام درست وظیفه یعنی عشق و احترام به دیگران.