راز باغچه ی سخنگو

آراد پسری خجالتی است که از معرفی خودش می ترسد، اما وقتی با باغچه ی جادویی صحبت می کند، یاد می گیرد که بیان احساساتش چقدر زیباست.

👶 6 - 9 سال ✍️ جلال اونق 📅 2025/10/11
داستان راز باغچه ی سخنگو

📖 متن داستان

آراد همیشه از صحبت با دیگران خجالت می کشید. وقتی کسی از او سوال می پرسید، فقط لبخند می زد و چیزی نمی گفت. روزی پدرش برایش یک گلدان کوچک خرید تا خودش از آن مراقبت کند. آراد هر روز به آن آب می داد و با دقت به برگ هایش نگاه می کرد. یک شب وقتی تنها در اتاقش بود، ناگهان صدایی شنید. صدا از گلدان می آمد! گیاه کوچک گفت: «سلام آراد! ممنون که از من مراقبت می کنی. اما چرا با کسی حرف نمی زنی؟»

آراد جا خورد ولی آرام گفت: «می ترسم اشتباه کنم و دیگران به من بخندند.» گیاه خندید و گفت: «من هم وقتی جوانه زدم، می ترسیدم که خورشید مرا نسوزاند. اما اگر رشد نمی کردم، هیچ وقت گل نمی دادم!»

آراد از آن شب به بعد هر روز با گیاهش حرف می زد. او یاد گرفت که حرف زدن مثل رشد کردن است؛ اولش سخت است، ولی بعد لذت بخش می شود. چند هفته بعد در کلاس، معلم گفت: «چه کسی دوست دارد خودش را معرفی کند؟» آراد دستش را بالا برد و با لبخند گفت: «من آرادم، و دوست دارم درباره ی گل کوچکم برایتان بگویم.» بچه ها با خوشحالی برایش دست زدند و او احساس کرد مثل گلش شکفته است.

📱 اپلیکیشن اندروید

📱
🚀 به زودی!

امکان گوش دادن به داستان‌ها در اپلیکیشن اندروید

🎵 گوش دادن آفلاین
📚 کتابخانه شخصی
ذخیره علاقه‌مندی‌ها
🔔 اطلاع‌رسانی جدید
📧 اطلاع‌رسانی