آرین با چشمانی پر از شگفتی به اطراف نگاه می کرد. حالا که از نبرد با ویرو گذشته بود، در دل دنیای صفر و یک، در مسیری از نور و داده ها پیش می رفت. بیت روی شانه اش نشسته بود و نوری آرام از خودش ساطع می کرد.
بیت گفت:
– آرین، برای خروج از این مرحله باید «دیوار کُدهای قفل شده» رو باز کنیم.
آرین با تعجب پرسید:
– دیوار کُد؟ یعنی چی؟
– دیواری که جلوی مسیر اطلاعات رو گرفته، چون کسی اون رو با کُدی اشتباه بسته. فقط یک ذهن خلاق می تونه بازش کنه.
آن ها به دیواری رسیدند که از حروف و عددهای معلق ساخته شده بود. رشته هایی از صفر و یک مثل رودخانه ای از نور از کناره های آن جریان داشت.
آرین با دقت به دیوار نگاه کرد و گفت:
– به نظر میاد باید کُد درستش رو بنویسم...
او لپ تاپ درخشانی را از نور بیت ساخت، صفحه کلیدش از خطوط نور بود.
آرین شروع به نوشتن کرد:
if key == "logic_and_creativity":
wall.unlock()
اما هیچ اتفاقی نیفتاد.
ویرو ناگهان از میان داده های قرمز ظاهر شد و با خنده گفت:
– من جلوی خلاقیت تو رو می گیرم، کوچولوی برنامه نویس!
بیت با فریاد گفت:
– آرین! فقط کُد کافی نیست! باید ایمان داشته باشی!
آرین چشمانش را بست و زمزمه کرد:
– من می تونم... چون برنامه نویسی یعنی ساختن، نه ترسیدن!
او دوباره روی صفحه نوشت:
if (courage + creativity) > fear:
wall.unlock(True)
ناگهان نور شدیدی از صفحه بیرون زد. اعداد و حروف شروع به چرخیدن کردند و دیوار از هم پاشید.
آرین و بیت با هیجان از میان نور عبور کردند.
در سوی دیگر، شهری دیجیتالی پدیدار شد، پر از برج های داده و رودخانه هایی از کُد. بیت با لبخند گفت:
– به شهر اصلی خوش اومدی، آرین! اینجا جاییه که رویاها به واقعیت کدنویسی تبدیل می شن...