سارا و سینا دوقلو بودند و همیشه با هم رقابت داشتند. اگر سارا نقاشی می کشید، سینا می خواست بهتر بکشد. اگر سینا در فوتبال برنده می شد، سارا تا شب تمرین می کرد تا از او جلو بزند. رقابتشان گاهی باعث قهر می شد، ولی ته دلشان همیشه همدیگر را دوست داشتند.
روزی سینا مشغول ساختن یک کاردستی برای مسابقه مدرسه بود و از سارا خواست به کسی نگوید. اما فردا در مدرسه، وقتی معلم گفت: «چه کسی از پروژه سینا خبر داره؟»، سارا از روی هیجان گفت: «من! اون یه موشک فضایی ساخته!»
سینا ناراحت شد و گفت: «تو قول داده بودی!» سارا احساس پشیمانی کرد. شب، به اتاق برادرش رفت و گفت: «من فقط هیجان زده شدم. نمی خواستم ناراحتت کنم.» سینا لبخند زد و گفت: «می دونم. منم بعضی وقتا اشتباه می کنم. بیا با هم یه موشک جدید بسازیم!»
آن شب دو دوقلو کنار هم نشستند و با کمک هم موشکی ساختند که از قبلی هم بهتر بود. در روز مسابقه، آن ها برنده شدند و یاد گرفتند که پیروزی واقعی، در همکاری و اعتماد است نه در رقابت.