داستان کودکانه درباره برادر کوچکتر بازیگوش: مازیار و قلعه ی گمشده ی لگوها

مازیار پسری بود که عاشق ساختن قلعه با لگو بود، اما برادر کوچکش همیشه خرابش می کرد. یک روز وقتی لگوهایش به هم ریخت، یاد گرفت که بازی با هم گاهی شیرین تر از بازی تنهایی است.

👶 6 - 10 سال ✍️ جلال اونق 📅 2025/10/21
داستان داستان کودکانه درباره برادر کوچکتر بازیگوش: مازیار و قلعه ی گمشده ی لگوها

📖 متن داستان

مازیار هر روز بعد از مدرسه با لگوهایش قلعه های بزرگ و باشکوه می ساخت. او ساعت ها وقت می گذاشت تا برج ها، دروازه ها و دیوارهایش را با دقت بچیند. اما مشکل بزرگش «مانی» بود، برادر کوچکش! مانی هر وقت وارد اتاق می شد، لگوها را برمی داشت و با خنده خرابشان می کرد.

یک روز، مازیار در حال ساختن بزرگ ترین قلعه اش بود. درست لحظه ای که آخرین برج را گذاشت، مانی با دویدن وارد شد و قلعه را واژگون کرد! مازیار فریاد زد: «مانی! چرا همیشه همه چیزو خراب می کنی؟!» مانی بغض کرد و گفت: «می خواستم کمک کنم...»

مازیار ساکت شد. بعد از چند لحظه فکر گفت: «می خوای با هم دوباره بسازیم؟ این بار یه قلعه دو نفره!» مانی چشم هایش برق زد و با ذوق گفت: «آره!»

آن دو تا شب با همکاری هم قلعه ای ساختند که از همه قلعه های قبلی زیباتر بود. مازیار فهمید گاهی خراب شدن، شروع یک ساختن جدید است — وقتی با عشق و با هم باشی.

📱 اپلیکیشن اندروید

📱
🚀 به زودی!

امکان گوش دادن به داستان‌ها در اپلیکیشن اندروید

🎵 گوش دادن آفلاین
📚 کتابخانه شخصی
ذخیره علاقه‌مندی‌ها
🔔 اطلاع‌رسانی جدید
📧 اطلاع‌رسانی