آراد پسری شاد و پرانرژی بود که همیشه دنبال بازی و خنده بود، اما یک عادت بد داشت: هیچ وقت مسواک نمی زد! هر شب وقتی مادرش صدایش می کرد تا قبل از خواب مسواک بزند، بهانه می آورد: «الان خوابم میاد!»، «فردا می زنم!» یا «یه بار نزدنم که چیزی نمی شه!»
اما روزی رسید که آراد منتظرش بود: روز تولدش! قرار بود تمام دوستانش بیایند، بادکنک ها را بترکانند و کیک بزرگ شکلاتی بخورند. اما درست از شب قبل، دندان جلوی آراد شروع کرد به درد گرفتن. تا صبح از شدت درد گریه می کرد و حتی نمی توانست چیزی بخورد. صبح وقتی مادرش گفت: «آراد، باید بریم دکتر دندان پزشک»، او فهمید که دیگر خبری از جشن نیست.
در مطب دندان پزشک، دکتر لبخند زد و گفت: «آراد جان، دندونت پوسیده چون مسواک نزدی. اگه از قبل مراقب بودی، الان توی جشن خودت خوشحال بودی نه روی این صندلی!» آراد خجالت کشید. بعد از آن روز، هر شب خودش داوطلبانه مسواک می زد و حتی دوستانش را هم تشویق می کرد دندان هایشان را تمیز نگه دارند. وقتی دوباره جشن گرفت، همه آمدند و گفتند: «چه دندونای تمیزی داری آراد!» و او با افتخار لبخند زد.