نرگس همیشه با لبخند به مدرسه می رفت و عاشق بازی با دوستانش بود. اما مدتی بود که وقتی می خواست با کسی صحبت کند، همه عقب می رفتند یا سریع موضوع را عوض می کردند. حتی دوست صمیمی اش سارا کمتر با او حرف می زد. نرگس ناراحت شد و فکر کرد شاید کاری کرده که بقیه از او ناراحت شده اند.
روزی معلمشان خانم قاسمی با مهربانی گفت: «بچه ها، امروز درباره بهداشت دهان صحبت می کنیم. آیا می دانید اگر مسواک نزنیم، دهانمان بوی بد می دهد و دیگران از ما فاصله می گیرند؟» همه بچه ها خندیدند و نرگس ناگهان متوجه شد که این حرف درباره خودش است. او خجالت کشید و تصمیم گرفت از آن روز همه چیز را تغییر دهد.
شب وقتی مادرش گفت: «نرگس، وقت مسواکه»، او با لبخند گفت: «حتماً مامان!» چند روز بعد، وقتی دوباره به مدرسه رفت، سارا به او گفت: «نرگس! دهنت بوی خوش می ده!» و بقیه بچه ها دوباره با او بازی کردند. نرگس فهمید تمیزی دهان یعنی احترام به دیگران و اعتماد به نفس بیشتر برای خودش.