راز سنگین سبد خوراکی در مدرسه

مهسا دختری بود که دید یکی از دوستانش در مدرسه خوراکی های بچه ها را بدون اجازه برمی دارد، اما از ترس اینکه دوستی شان خراب شود، چیزی به معلم نگفت. این راز باعث شد خودش هم در دردسر بیفتد تا اینکه یاد گرفت نباید از گفتن حقیقت بترسد.

👶 8 - 11 سال ✍️ جلال اونق 📅 2025/10/25
داستان راز سنگین سبد خوراکی در مدرسه

📖 متن داستان

مهسا دختری نه ساله بود که همیشه خوراکی هایش را با دوستانش تقسیم می کرد. در مدرسه با دختری به نام نیکی دوست شده بود. نیکی دختر شوخ و مهربانی بود، اما یک روز مهسا دید که او بی صدا خوراکی بچه های دیگر را از سبد کلاس برمی دارد. مهسا جا خورد، ولی چیزی نگفت.

نیکی به او گفت: «خواهش می کنم به کسی نگو، فقط امروز بود، خیلی گرسنه بودم.» مهسا با اینکه ناراحت شده بود، قبول کرد که چیزی نگوید. اما روز بعد هم نیکی همان کار را کرد، و وقتی بچه ها فهمیدند خوراکی هایشان کم شده، معلم همه را بازخواست کرد.

مهسا خیلی دل تنگ و نگران شد. شب ها فکر می کرد اگر نیکی را لو بدهد، دیگر دوستش نخواهد بود، و اگر نگوید، خودش هم مقصر به نظر می رسد. بالاخره در زنگ تفریح نزد معلمش رفت و گفت: «خانم، من چیزی دیدم که باید بگم، حتی اگه دوستم ازم ناراحت بشه.»

معلم مهربانانه لبخند زد و گفت: «مهسا، گفتن حقیقت همیشه نشونه ی شجاعته. اگه ما واقعیت رو بدونیم، می تونیم کمک کنیم کسی که اشتباه کرده درست رفتار کنه.»

نیکی وقتی فهمید مهسا حقیقت را گفته، ابتدا ناراحت شد، اما بعد که معلم با او صحبت کرد، فهمید مهسا فقط می خواسته کمکش کند. از آن روز به بعد، دوستی شان قوی تر شد، و مهسا یاد گرفت که پنهان کردن اشتباه دیگران گاهی آسیب بیشتری دارد.

📱 اپلیکیشن اندروید

📱
🚀 به زودی!

امکان گوش دادن به داستان‌ها در اپلیکیشن اندروید

🎵 گوش دادن آفلاین
📚 کتابخانه شخصی
ذخیره علاقه‌مندی‌ها
🔔 اطلاع‌رسانی جدید
📧 اطلاع‌رسانی