در یک خانه کوچک و پر از عشق، سارا با پدر، مادر و خواهر کوچکش زندگی می کرد. خانواده آن ها همیشه با مهربانی با یکدیگر رفتار می کردند. هر روز وقتی مادر از کار روزانه برمی گشت، سارا با لبخند به استقبالش می رفت و کمک می کرد تا سفره شام را بچیند. پدر هم همیشه بعد از کار، با آن ها وقت می گذراند و برایشان داستان می گفت. یک روز مادر خسته بود و سارا دید که خانه کمی نامرتب است. تصمیم گرفت قبل از اینکه مادر برسد، اتاق را مرتب کند، اسباب بازی ها را جمع کند و برای مادر یک لیوان آب خنک بیاورد. وقتی مادر وارد شد، چشمانش از شادی برق زد و گفت: «دخترم، تو باعث شدی خستگی از تنم بره!» سارا فهمید که نقش او در خانواده فقط درس خواندن نیست، بلکه محبت و همکاری هم بخش مهمی از وظایفش است. از آن روز هر روز با دل و جان به کارهای خانه کمک می کرد و می دید که هر چه بیشتر محبت می کند، خانه شان گرم تر و شادتر می شود.
نقش من در خانواده مهربانمان
در خانواده ای که همه با مهربانی و احترام با هم رفتار می کنند، سارا یاد می گیرد که محبت و کمک کردن به والدین و خواهر کوچکش می تواند خانه را شادتر و آرام تر کند.
👶 7 - 10 سال
✍️ جلال اونق
📅 2025/10/26
📖 متن داستان
📱 اپلیکیشن اندروید
📱
🚀 به زودی!
امکان گوش دادن به داستانها در اپلیکیشن اندروید
🎵
گوش دادن آفلاین
📚
کتابخانه شخصی
⭐
ذخیره علاقهمندیها
🔔
اطلاعرسانی جدید