صبح روز بعد، آرین در دنیای واقعی از خواب بیدار شد، اما ذهنش هنوز درگیر دنیای صفر و یک بود. به یاد حرف بیت افتاد:
«فقط کسی که کدهای محافظ را می فهمد، می تواند جلوی ویرو را بگیرد...»
در مدرسه، وقتی معلم درس علوم کامپیوتر را شروع کرد، آرین با دقت بیشتری گوش داد. موضوع درس، امنیت اطلاعات و رمزگذاری بود!
همان لحظه صدای ضعیف بیت را در ذهنش شنید:
«این همون چیزیه که باید یاد بگیری، آرین!»
شب، وقتی دوباره وارد دنیای دیجیتالی شد، شهر نورانی دچار آشوب بود. ویرو، بخشی از شهر را آلوده کرده بود و کدهای درخشان را خاموش می کرد.
آرین در میان دودهای داده ای، فریاد زد:
«بیت! باید کدهای محافظ رو فعال کنیم!»
بیت پاسخ داد: «فقط خودت می تونی، با استفاده از چیزی که در دنیای واقعی یاد گرفتی!»
آرین چشم هایش را بست، و شروع کرد به تایپ کردن روی هوای دیجیتالی:
if (virus == true) { protect("data_city"); }
با هر حرفی که می نوشت، نور آبی درخشان تری شهر را فرا می گرفت. ناگهان ویرو فریاد کشید و عقب رفت. اما قبل از ناپدید شدن گفت:
«این تازه شروعشه، کوچولو...»
بیت لبخند زد و گفت: «تو حالا اولین محافظ دنیای صفر و یک هستی.»