روزی روزگاری در یک دهکده کوچک، دخترکی به نام فرزانه زندگی می کرد. او همیشه به آسمان نگاه می کرد و از دیدن ستاره ها شگفت زده می شد. فرزانه شب ها روی پشت بام خانه اش دراز می کشید و به ستاره ها نگاه می کرد و آرزو می کرد که بتواند یکی از آن ها را از نزدیک ببیند. یکی از شب ها، وقتی که فرزانه روی پشت بام دراز کشیده بود، ناگهان یک ستاره درخشان از آسمان به سمت او پایین آمد. ستاره گفت: «سلام فرزانه! من ستاره امید هستم. می خواهی با من به یک سفر جادویی بیایی؟» فرزانه چشمانش درخشید و با شادی گفت: «بله! خیلی دوست دارم!» ستاره او را به آسمان برد و در میان ستاره ها پرواز کردند. آن ها از سیارات مختلف عبور کردند و فرزانه را با موجودات جالب آشنا کردند. آن ها به سیاره ای رفتند که همه چیز به رنگ آبی بود و موجوداتی شگفت انگیز داشت. فرزانه با آن ها بازی کرد و دوستان جدیدی پیدا کرد. بعد از مدتی، ستاره گفت: «وقت برگشتن است، فرزانه!» و آن ها دوباره به زمین برگشتند. فرزانه از این سفر شگفت انگیز پر از خاطره و دوستی های جدید به خانه برگشت و از آن روز به بعد، هر زمان که به آسمان نگاه می کرد، یاد می کرد از سفر جادویی اش و دوستی اش با ستاره ها.
سفر جادویی فرزانه و ستاره ها
داستان درباره دخترکی به نام فرزانه است که در یک شب آسمان پرستاره به سفری جادویی می رود و با موجودات عجیب و جالب آشنا می شود.
👶 7 - 12 سال
✍️ GPT
📅 2025/11/15
📖 متن داستان
📱 اپلیکیشن اندروید
📱
🚀 به زودی!
امکان گوش دادن به داستانها در اپلیکیشن اندروید
🎵
گوش دادن آفلاین
📚
کتابخانه شخصی
⭐
ذخیره علاقهمندیها
🔔
اطلاعرسانی جدید