روزگاری روزهایی بود که یک خرگوش کوچک و کنجکاو به نام نازنین، در یک جنگل عجیب و رنگین زندگی می کرد. خیلی از روزها نازنین به اطراف جنگل می رفت و گل ها و میوه های رنگارنگ را تماشا می کرد. یک روز او تصمیم گرفت کمی دورتر برود و ببیند که چه چیزهایی در عمق جنگل وجود دارد.
از صبح زود خارج شد و با قدم های کوچک و سریعش به سمت قلب جنگل رفت. هر قدم او را به دنیایی جدید و هیجان انگیز نزدیک تر می کرد. ناگهان به یک درخت بزرگ و زیبا رسید که برگ هایش درخشان و آبی بودند. نازنین شگفت زده شد و به سمت درخت رفت و شروع به گشت و گذار در اطراف آن کرد.
او متوجه شد که زیر درخت، یک جویبار زیبا و شفاف جاری است. صدای آب و پرندگان شادی که در اطراف می خواندند، او را شادتر می کرد. در همین حین، نازنین با یک سنجاب دوست داشتنی به نام جیمی آشنا شد. جیمی با دیدن نازنین گفت: "سلام! به جنگل ما خوش آمدی! اینجا یک مکان جادویی است!" نازنین لبخند زد و دوستی میان آن ها شکل گرفت.
جیمی گفت که در اینجا ماجراجویی های زیادی در انتظار آن ها است. او نازنین را به دنیای زیرزمینی جنگل نشان داد. آن ها با هم به زیر زمین رفتند و با دنیایی از گنجینه های شگفت انگیز روبرو شدند: کریستال های رنگی، جواهرات درخشان و حتی یک کتاب قدیمی درباره دنیای جادو!
نازنین و جیمی تصمیم گرفتند از دنیای زیرزمینی استفاده کنند و دوستان بیشتری به جمع خود بیاورند. آن ها به رام کردن حیوانات دیگر جنگل پرداختند و یک گروه دوستی شکل دادند. در این گروه هر کسی خصوصیات خاصی داشت. لاک پشت آرامی به نام کیکا، پرنده ای شاد و رنگارنگ به نام راستا و همچنین یک جغدی دانا که داستان های قدیمی جنگل را برای آن ها روایت می کرد.
هر روز آن ها با هم به ماجراجویی های جدید پرداخته و با دنیای شگفت انگیز جنگل آشنا می شدند. آن ها به دنباله روی معماهایی می رفتند که جنگل برای آنها فراهم می آورد و هر بار تفاهم و دوستی میان آن ها بیشتر می شد.
روزها گذشت و نازنین فهمید که دوستی و همکاری مهم ترین عناصر زندگی اند. آن ها با هم تصمیم گرفتند که جنگل را بهتر و زیباتر کنند و اینگونه به همه یاد دادند که تنها در کنار هم می توانند به آرزوهای بزرگ برسند.
و از آن روز به بعد، نازنین و دوستانش هر روز به ماجراجویی های جدیدی پرداختند و جنگل رنگین آن ها هر روز زنده تر و مهیج تر می شد. و چون دوستی آن ها بی پایان بود، آن ها همیشه باهم بودند و از یکدیگر حمایت می کردند.
و اینگونه بود که نازنین و دوستانش یک گروه بزرگ از دوستی و محبت تشکیل دادند و هرگز تنها نشدند.