در یک روز آفتابی، پسر کوچکی به نام امیر در حیاط خانه اش مشغول بازی بود. او خیلی کنجکاو و فعال بود و همیشه دنبال ماجراهای جدید می گشت. یک روز در حالی که مشغول جستجوی دنیای اطرافش بود، ناگهان چیزی در زیر درخت بزرگ حیاط جلب توجهش کرد. امیر به سمت آن رفت و با چشمان درخشانش یک کتاب کهنه و عجیب دید. جلد کتاب مزین به نقش و نگارهای زیبا و رنگارنگ بود.
امیر کتاب را برداشت و با دقت ورق زد. به محض اینکه اولین صفحه را باز کرد، صدای عجیبی از میان کتاب بلند شد. ناگهان برفکی روشن از کتاب بیرون آمد و به شکل یک پری جادوگر در مقابل امیر قرار گرفت. پری با لبخندی مهربان به امیر گفت: «سلام امیر! من پری جادو هستم و تو به دلیل کنجکاوی ات به دنیای جادو آمده ای!"
امیر با شگفتی به پری نگاه می کرد. او سوالات زیادی در سرش داشت: "دنیای جادو چه شکلی است؟ و من چه کار می توانم بکنم؟"
پری لبخند زد و گفت: «ماجراهای زیادی در انتظار توست! می توانی پرواز کنی، با حیوانات صحبت کنی و روزهای شگفت انگیزی را تجربه کنی. بیا، با هم به دنیای جادو برویم!"
امیر بی درنگ پذیرای دعوت پری شد و به دنیای جادو رفت. آنجا، درختان رنگارنگ و موجودات عجیبی وجود داشتند. او با یک درخت توت بزرگ ملاقات کرد که به او گفت: «امیر، اگر می خواهی با من صحبت کنی، باید یاد بگیری چطور فکر مثبت داشته باشی!»
امیر تصمیم گرفت که از درخت بیاموزد. او تمام تلاشش را کرد تا افکار مثبت را در خود پرورش دهد و نتایج شگفت انگیزی دید. کم کم فهمید که هر چیزی که بخواهد، می تواند با افکار مثبت به دست آورد.
در ادامه داستان، امیر با دوستان جدیدش به ماجراجویی های مختلفی پرداخت. آنها با هیولاها نبرد کردند و کشف های شگفت انگیزی انجام دادند. امیر یاد گرفت که دوستی و همدلی، قوی ترین جادو در دنیای آنهاست.
وقتی امیر برگشت به خانه، قلبش پر از شادی و عشق بود. او تصمیم گرفت که همیشه افکار مثبتی داشته باشد و دوستانش را هرگز فراموش نکند. داستان امیر به ما می آموزد که جادو واقعی در افکار و قلب ماست و هر کجا که برویم، می توانیم با دوستی و محبت دنیای بهتری بسازیم.