در یک روز آفتابی، جوجه طلایی کوچک و شاد به نام جوجو در کنار یک درخت بزرگ بازی می کرد. او همیشه دوست داشت که ماجراجویی کند و دنیای اطرافش را کشف کند. جوجو به دوستانش، یعنی قورباغه سبز و سنجاب قهوه ای، دعوت کرد تا به یک سفر هیجان انگیز بروند. آن ها تصمیم گرفتند به جنگل بزرگ نزدیک روستایشان بروند.
وقتی به جنگل رسیدند، جوجو گفت: "بیایید یک مسیر جدید را پیدا کنیم!" دوستانش به او نگاه کردند و با excited گفتند: "چرا نباید؟ بگذار شروع کنیم!" آن ها در میان درختان بلند و گل های رنگارنگ به راه افتادند.
در میانه راه، آن ها با چکمه ای بزرگ که زیر چند برگ پنهان شده بود، روبرو شدند. جوجو با کنجکاوی به چکمه نزدیک شد و با صدای بلند گفت: "چی می تونه توی این چکمه باشه؟" قورباغه سبز در حالی که می خندید گفت: "بیایید به داخلش برویم و ببینیم!"
آن ها با هم به داخل چکمه رفتند و ناگهان جوجو متوجه شد که این چکمه در واقع یک دنیای بسیار کوچک، پر از مینیاتورهای زیباست. در این دنیا، موجودات کوچکی وجود داشتند که در حال برگزاری یک جشن تولد بودند! قورباغه و سنجاب با اشتیاق به تماشا نشستند و جوجو با خوشحالی به آن ها پیوست.
جوان های کوچک آن ها را دعوت کردند تا در جشن تولد شرکت کنند. جوجو و دوستانش خیلی خوشحال شدند و لحظات شاد و هیجان انگیزی را در کنار هم گذراندند. آن ها با گرفتن کیک و بازی های مختلف، روز خوبی را رقم زدند.
اما ناگهان، یکی از موجودات کوچک گفت: "ما نیاز به یک نفر برای کمک داریم!" آن ها متوجه شدند که باد همه چیز را به هم ریخته و جشن را خراب کرده است. جوجو بدون معطلی گفت: "ما باید کمک کنیم!" و دوستانش هم به او پیوستند.
آن ها با همکاری یکدیگر شروع به جمع آوری دکورations و غذاهای افتاده کردند. هرکدام نقش خاصی داشتند، جوجو همه چیز را تمیز می کند، سنجاب مواد غذایی را جمع می کند و قورباغه به دیگران انرژی می دهد. وقتی همه چیز دوباره مرتب شد، جشن تولد دوباره شروع شد و این بار زیباتر از قبل!
پس از پایان جشن، موجودات کوچک از جوجو و دوستانش تشکر کردند و آن ها را به عنوان قهرمانان جشن تولد نامیدند. جوجو با لبخند گفت: "دوستی و کمک به یکدیگر همیشه بهتر از تنهایی است!"
وقتی آن ها به خانه برگشتند، جوجو و دوستانش می دانستند که ماجراجویی های بیشتری در پیش است و دوستی شان قوی تر از همیشه شده است.