در دل جنگل سبز و رنگارنگی که همه چیز در آن زنده و شاداب بود، خرگوشی سفید به نام پوپک زندگی می کرد. پوپک همیشه شاد و پرانرژی بود و دوست داشت در بازار جنگل با دیگر حیوانات بازی کند. یک روز در حین بازی با دوستانش، صدای قورباغه ای را شنید که در کنار برکه نشسته و غصه می خورد. قورباغه ای به نام فوفو، همیشه احساس تنهایی می کرد و از اندازه اش بی زبان بود. پوپک به سمت او رفت و پرسید: «چرا اینقدر ناراحتی، دوست من؟» فوفو با صدایی حزین گفت: «من هیچ دوستی ندارم و همیشه تنها هستم.» پوپک با دلسوزی گفت: «چرا با هم دوست نشویم؟ من می توانم تو را به دنیای شاداب و زنده جنگل معرفی کنم!" فوفو کمی شک و تردید داشت ولی سرانجام پذیرفت. روزها گذشت و پوپک و فوفو با همدیگر بازی می کردند و در کنار هم لحظات شادی را سپری می کردند. آنها به مسیرهای مختلف جنگل گشتند، از درختان بلند بالا و پرندگان رنگین کمان گذشته و به انبوه گل های وحشی رسیدند. در این ماجراها، دوستی آنها قوی تر و قوی تر می شد. به زودی دیگر حیوانات جنگل فهمیدند که دوستی بین دو نوع متفاوت می تواند زیبا و آموزنده باشد. پس از مدتی، فوفو نیز تصمیم گرفت که به دیگر قورباغه ها نشان دهد که دوستی واقعی چه زیبایی هایی دارد. او به بقیه قورباغه ها یاد داد که چگونه با دیگر حیوانات؛ از جمله خرگوش ها، سنجاب ها و حتی پرندگان دوست شوند. و اینگونه، جنگل رنگ ها به محلی تبدیل شد که در آن همه به هم کمک می کردند و دوستی را جشن می گرفتند. آنها یاد گرفتند هر موجودی، هر چقدر هم که متفاوت باشد، می تواند در زندگی دیگری جایی داشته باشد و دوستی را با اشتیاق و محبت بسازند.
دوستی عجیب در جنگل رنگ ها
داستان دوستی یک خرگوش و یک قورباغه که در جنگل زیبای رنگ ها با هم ماجراجویی می کنند و درس های بزرگی از دوستی می آموزند.
👶 7 - 12 سال
✍️ GPT
📅 2025/11/16
📖 متن داستان
📱 اپلیکیشن اندروید
📱
🚀 به زودی!
امکان گوش دادن به داستانها در اپلیکیشن اندروید
🎵
گوش دادن آفلاین
📚
کتابخانه شخصی
⭐
ذخیره علاقهمندیها
🔔
اطلاعرسانی جدید