در یک جنگل سرسبز و زیبا، خرگوشی به نام نیکو زندگی می کرد. نیکو خرگوشی بود شجاع و ماجراجو که همیشه به دنبال چالش های جدید بود. او دوست داشت در جنگل بگردد و دوستانش را نیز به ماجراجویی دعوت کند. اما یک روز، خبر رسید که روباهی فریبکار به جنگل آمده است. این روباه همیشه به دنبال شکار بود و با فریب و نیرنگ، حیوانات کوچک را به دام می انداخت.
نیکو که نگران دوستانش بود، تصمیم گرفت که با روباه مقابله کند. او به دوستانش گفت: «ما باید با هم همکاری کنیم تا این روباه نتواند به ما آسیبی برساند.» همه حیوانات از جمله سنجاب، جوجه تیغی و لاک پشت با نیکو هم عقیده بودند و تصمیم گرفتند طرحی بریزند.
نیکو برنامه ریزی کرد که روز بعد به کنار رودخانه بروند و به روباه بگویند که یک شکار بزرگ در آنجا وجود دارد. وقتی روباه فریبکار به سمت آنها آمد، نیکو و دوستانش با صدای بلندی شروع به جیغ زدن کردند و خود را به حالت ترسناک نشان دادند. این کار باعث شد که روباه فکر کند آنها خیلی بزرگ و خطرناک هستند.
روباه که از ترس فرار کرد، فریب نیکو و دوستانش را خورد و دیگر به جنگل برنگشت. نیکو و دوستانش بسیار خوشحال شدند و تصمیم گرفتند هر سال جشن پیروزی برگزار کنند تا یاد این ماجرا را زنده نگه دارند.
از آن روز به بعد، نه تنها نیکو و دوستانش احساس امنیت کردند، بلکه دوستی و همبستگی بین آنها نیز قوی تر شد. نیکو فهمید که شجاعت و دوستی می تواند هر مشکل و چالشی را حل کند و هیچ فریبی نمی تواند بر او و دوستانش غلبه کند.