ماجراجویی در جنگل جادویی

داستانی دربارهٔ بچه ای به نام پدرام که به جنگل جادویی می رود و با موجودات عجیب و غریب ملاقات می کند.

👶 7 - 12 سال ✍️ GPT 📅 2025/11/19
داستان ماجراجویی در جنگل جادویی

📖 متن داستان

در یک روز آفتابی و دل انگیز، پسر بچه ای به نام پدرام تصمیم گرفت که به جنگل جادویی نزدیک خانه اش برود. او از قبل دربارهٔ این جنگل شنیده بود و کنجکاوی اش او را به سمت آن سوق می داد. وقتی به جنگل رسید، درختان بلند و سرسبز و پرندگانی که آواز می خواندند، او را شگفت زده کردند. در دل جنگل، ناگهان یک خرگوش سفید با چشمان درخشان و براق به او نزدیک شد. پدرام با خوشحالی گفت: «سلام! تو کی هستی؟» خرگوش پاسخ داد: «من یک خرگوش جادویی هستم. اگر به من کمک کنی، می توانیم به دنیای شگفت انگیزی برویم!».

پدرام بسیار هیجان زده شد و خرگوش را دنبال کرد. آن ها به یک درخت بزرگ و قدیمی رسیدند که در آن یک دروازه جادویی وجود داشت. خرگوش گفت: «فقط کسانی که دلشان پاک و مهربان است، می توانند وارد شوند!».

پدرام با دل پاکش به دروازه نزدیک شد و ناگهان دروازه باز شد. او و خرگوش به دنیایی پر از رنگ و نور وارد شدند. در این دنیا، موجودات عجیب و غریب دیگری مانند پرندگان رنگی، پروانه های بزرگ و حتی یک اژدهای کوچک بودند که همه دوستانه و مهربان بودند.

آن ها یک روز کامل را در آنجا گذراندند، بازی کردند و با هم دوستی کردند. پدرام یاد گرفت که دوستی و مهربانی چقدر ارزشمند است. وقتی که زمان برگشت به خانه اش رسید، کنار دروازه خداحافظی کرد و گفت: «من هرگز این روز شگفت انگیز را فراموش نخواهم کرد!».

خرگوش گفت: «هر وقت خواستی به اینجا بیایی، فقط به یاد داشته باش که دوستی و مهربانی مهم ترین چیزها هستند!» و پدرام با قلبی پر از عشق و شادی به خانه بازگشت.

📱 اپلیکیشن اندروید

📱
🚀 به زودی!

امکان گوش دادن به داستان‌ها در اپلیکیشن اندروید

🎵 گوش دادن آفلاین
📚 کتابخانه شخصی
ذخیره علاقه‌مندی‌ها
🔔 اطلاع‌رسانی جدید
📧 اطلاع‌رسانی