در یک جنگل زیبا و سرسبز، جادوگری به نام آریا زندگی می کرد. آریا جادوگری مهربان و دل نشین بود که همیشه به حیوانات و گیاهان احترام می گذاشت. او با زحمت هایش به همه موجودات کمک می کرد و همه او را دوست داشتند.
یک روز، در حین گشت وگذار در جنگل، آریا به یک بچه قورباغه کوچک به نام لوتوس برخورد. لوتوس به خاطر کوچک بودنش از دوستانش جدا شده و نگران بود. آریا به او نزدیک شد و گفت: «سلام کوچولوی عزیز! چرا اینجا تنهایی؟» لوتوس با نگاهی ترسیده جواب داد: «من از باقی قورباغه ها دور شدم و نمی دانم چطور برگردم.»
آریا با لبخند گفت: «نگران نباش! من می توانم به تو کمک کنم. اما اول بگذار تا بیشتر با هم آشنا شویم.» آن ها از جنگل عبور کردند و آریا داستان های جالبی درباره ی جادو و موجودات جنگل برای لوتوس تعریف کرد. لوتوس به زودی فهمید که آریا نه تنها جادوگر بلکه یک دوست خوب هم هست.
بعد از ساعت ها پیاده روی و گفتگو، آریا از لوتوس پرسید: «می خواهی با هم به جستجوی دوستانت برویم؟» لوتوس با خوشحالی سرش را تکان داد. آن ها شروع به جستجو کردند و در این سفر با موجودات مختلفی آشنا شدند. آریا با جادوهایش به آن ها کمک می کرد و لوتوس با شجاعت و دوستی اش، رابطه ها را محکم می کرد.
پس از مدتی، آن ها به یک برکه بزرگ رسیدند که قورباغه های زیادی در آن شنا می کردند. لوتوس با شادی فریاد زد: «این ها دوستان من هستند!» او به سرعت به سمت برکه دوید و به دوستانش پیوست. آریا از دور به او نگاه کرد و خوشحال شد که توانسته بود به لوتوس کمک کند.
دوستی آریا و لوتوس همچنان ادامه یافت. آن ها هر روز با هم به ماجراجویی های جدید می رفتند و لذت می بردند. آن ها آموختند که دوستی و همکاری می تواند حتی در دشوارترین زمان ها به آن ها کمک کند. و این گونه بود که یک جادوگر و یک قورباغه تبدیل به بهترین دوستان دنیا شدند.
پایان