در یک روز آفتابی در جنگل سرسبز، جغدی جوان به نام آوا تصمیم گرفت کمی پرواز کند. او همیشه دوست داشت که از بلندای درختان به زمین نگاه کند و ببینید که چه خبر است. در حین پرواز، او ناگهان یک حرکت سریع در زیر درختان را دید. با کنجکاوی به پایین نگریست و متوجه شد که یک خرگوش سبز و بازیگوش در حال دویدن است. آوا به آرامی به سمت او پایین آمد و با صدای نرمش گفت: 'سلام! من آوا هستم، آیا می توانم با تو بازی کنم؟' خرگوش خنده زنان جواب داد: 'البته! من هم دوست دارم که با تو بازی کنم.' آنها شروع به دویدن و پنهان شدن در میان درختان کردند. آوا گفت: 'بیایید یک بازی مخفی پیدا کنیم!' خرگوش با خوشحالی گفت: 'بله، اما من می توانم سریع تر پنهان شوم.' آنها در این بازی ساعات شادی را گذراندند و فهمیدند که با همکاری یکدیگر می توانند به بهترین دوستان تبدیل شوند. بعد از چند ساعت بازی و دویدن، آوا و خرگوش در کنار یک جوی آب نشسته و درباره آرزوهایشان صحبت کردند. آوا آرزو کرد که روزی داستان هایش را برای تمام دوستانش تعریف کند و خرگوش هم آرزو کرد که همیشه بتواند در کنار دوستانش خوش بگذرانید. آنها با یکدیگر قرار گذاشتند که هر روز بعد از ظهر در این جنگل زیبا دیدار کنند و ماجراهای جدیدی را تجربه کنند. روزها گذشت و آوا و خرگوش دوست این جنگل، با هم به سفرهای مختلفی رفتند و از زندگی لذت بردند. در نهایت، آنها فهمیدند که بهترین دوستی همیشه بر اساس عشق و همکاری ساخته می شود و با هم می توانند بر هر چالشی غلبه کنند.
دوست جدید در جنگل
این داستان درباره یک جغد جوان است که با یک خرگوش دوست می شود و با هم ماجراجویی های جالبی را تجربه می کنند.
👶 6 - 10 سال
✍️ GPT
📅 2025/12/02
📖 متن داستان
📱 اپلیکیشن اندروید
📱
🚀 به زودی!
امکان گوش دادن به داستانها در اپلیکیشن اندروید
🎵
گوش دادن آفلاین
📚
کتابخانه شخصی
⭐
ذخیره علاقهمندیها
🔔
اطلاعرسانی جدید