دوست جدید من، سنجاب

داستانی درباره دوستی یک کودک با سنجاب و ماجراهای جالبشان.

👶 7 - 12 سال ✍️ GPT 📅 2025/12/04
داستان دوست جدید من، سنجاب

📖 متن داستان

در یک روز آفتابی، یک پسر بچه به نام آرش به پارک نزدیک خانه اش رفت. او همیشه دوست داشت به طبیعت برود و با حیوانات جدید آشنا شود. وقتی به پارک رسید، متوجه شد که درختان سبز و بلند، سایه ای خنک بر روی زمین پهن کرده اند. آرش با خوشحالی دور پارک قدم می زد و به پرندگان و پروانه ها نگاه می کرد. ناگهان، یک سنجاب قهوه ای رنگ تیزپا از درخت پایین آمد و به سمت او دوید. آرش کمی ترسید اما سنجاب به او نزدیک تر شد و در حالی که دانه ای در دهان داشت، به آرش نگاه کرد. آرش متوجه شد که سنجاب ترسی از او ندارد. آرش با صدایی نرم گفت: "سلام، دوست کوچولو! تو چه نام داری؟" سنجاب از شنیدن صدای آرش خودش را در مقابل او تعادل داد و با یک جست وخیز به سمت او آمد. آرش متوجه شد که سنجاب به هیچ وجه نمی خواهد فرار کند. از آن روز به بعد، آرش و سنجاب به دوستان خوبی تبدیل شدند. آن ها هر روز با هم به پارک می رفتند و سنجاب برای آرش دانه های خوشمزه ای می آورد. آرش تصمیم گرفت که نام سنجاب را "تیک" بگذارد. روزها می گذشت و آرش و تیک با هم به ماجراجویی های جدیدی می پرداختند. آن ها بازی می کردند، درختان را بالا می رفتند و پیاده روی های طولانی می کردند. یک روز، آرش و تیک تصمیم گرفتند که به جنگل نزدیک پارک بروند. در جنگل، آن ها با طناب های بلند و درختان بزرگ بازی کردند. آرش احساس می کرد که هر روز بیشتر و بیشتر به تیک وابسته می شود. تیک به او یاد داد که چگونه دانه های خوشمزه را پیدا کند و آرش هم برای او غذای مخصوصی می آورد. یک روز، در حالی که در جنگل بودند، آرش ناگهان با یک بازی فکری عجیب و جالب مواجه شد. او تصمیم گرفت که سنجاب ها را برای پیدا کردن دانه ها آموزش دهد. آرش و تیک ساعت ها در جنگل بازی کردند و در نهایت به این نتیجه رسیدند که دوستی واقعی مهم تر از هر چیزی است. وقتی آرش به خانه برگشت، همیشه با لبخند فکر می کرد که چطور یک سنجاب می تواند بهترین دوست او باشد. او فهمید که دوستی و عشق به طبیعت زندگی را زیباتر می کند.

📱 اپلیکیشن اندروید

📱
🚀 به زودی!

امکان گوش دادن به داستان‌ها در اپلیکیشن اندروید

🎵 گوش دادن آفلاین
📚 کتابخانه شخصی
ذخیره علاقه‌مندی‌ها
🔔 اطلاع‌رسانی جدید
📧 اطلاع‌رسانی