روزی روزگاری، در یک دهکده ی کوچک و زیبا، دختری به نام الی زندگی می کرد. الی دختری کنجکاو و شجاع بود که همیشه رویای ماجراجویی های بزرگ را در سر می پروراند. یکی از روزها، الی در حال قدم زدن در جنگل نزدیک روستایش، ناگهان با یک نور درخشان روبرو شد. وقتی به سمت نور رفت، دید که یک قهرمان جادویی به نام آریا در حال پرواز در آسمان است. آریا از الی خواست که به او ملحق شود و به سرزمین رنگین کمان سفر کند.
الی بسیار هیجان زده شد و به سرعت قبول کرد. آریا او را با خود به بالای ابرها برد و آن ها به رنگین کمان بزرگ و زیبایی رسیدند که در آسمان درخشش می کرد. وقتی وارد سرزمین رنگین کمان شدند، الی با موجودات عجیبی آشنا شد؛ مانند پری های خوشحال، جانواران سخنگو و گل های رنگارنگ که به او سلام می کردند.
اما دوستی آن ها زود به چالش کشیده شد. ناگهان، سایه ی تاریکی بر سرزمین رنگین کمان افتاد. جادوگری شرور به نام زاریک تصمیم داشت تا رنگ ها را از این سرزمین برباید. الی و آریا تصمیم گرفتند به زاریک مقابله کنند. آن ها برای نشان دادن شجاعت و دوستی شان، شروع به جمع آوری رنگ ها از گل ها و موجودات مختلف کردند.
در میانه ی راه، آن ها با موانع سختی روبرو شدند؛ اما با همکاری و اعتماد به نفس، هر بار پیروز شدند. در نهایت، آن ها با زاریک ملاقات کردند. الی با شجاعت به او گفت که رنگ ها نماد شادی و زندگی هستند و هیچ کس نمی تواند آن ها را از بین ببرد. زاریک که تحت تأثیر شجاعت الی قرار گرفته بود، تصمیم گرفت به سرزمین رنگین کمان برگردد و سرزمین را ترک کند.
سرزمین رنگین کمان دوباره به حالت اولش برگشت و موجودات سرزمین جشن بزرگی به راه انداختند. الی و آریا دیگر دوستان خوبی شدند و الی فهمید که با شجاعت و دوستی می توان بر هر سختی غلبه کرد. بعد از این ماجراجویی، الی به خانه بازگشت و با خود داستان های شگفت انگیز و درس های ارزشمندی از شجاعت و دوستی را به ارمغان آورد.