در یک روز آفتابی، دختری به نام یاسمین تصمیم گرفت که به جنگل شگفت انگیز نزدیک خانه اش برود. مادرش همیشه به او گفته بود که این جنگل پر از موجودات جادویی و شگفت انگیز است. یاسمین با یک سبد بزرگ شروع به جمع آوری میوه های خوشمزه کرد. وقتی وارد جنگل شد، صدای پرندگان زیبا و رنگ های شگفت انگیز گل ها او را شگفت زده کرد.
یاسمین به آرامی در جنگل قدم می زد که ناگهان صدای خنده ای از دور شنید. کنجکاو شد و به سمت صدا رفت. آنجا یک دسته پری های کوچک نشسته بودند و سرگرم رقصیدن بودند. پری ها به یاسمین سلام کردند و از او خواستند که به آنها بپیوندد. یاسمین با خوشحالی به آنها ملحق شد و شروع به رقصیدن کرد. آنها چند ترفند جادویی به او یاد دادند، از جمله چگونه می توانند از تخیل خود برای تبدیل شدن به هر چیزی که می خواهند استفاده کنند.
پس از رقص، پری ها از یاسمین پرسیدند که آیا دوست دارد تا درخت جادویی را ببیند. یاسمین با هیجان گفت: "بله!" پری ها او را به سمت درخت بزرگ و شگفت انگیز با برگ های درخشان هدایت کردند. درخت به قدری بزرگ بود که یاسمین نمی توانست آن را با چشمانش درآغوش بگیرد. آنها در کنار درخت نشسته و از میوه های شیرین آن خوردند. درخت به خاطر مهربانی یاسمین، به او قول داد که هر زمان نیاز به کمک داشت، می تواند به او مراجعه کند.
غروب که شد، یاسمین به خانه برگشت و داستان ماجراجویی اش را برای مادرش تعریف کرد. مادرش با شگفتی گوش می داد و به یاسمین گفت که جنگل همیشه پر از رمز و راز است. یاسمین وعده داد که دوباره به جنگل برگردد و دوستان جدیدش را ببیند. از آن روز به بعد، یاسمین هر هفته به جنگل شگفت انگیز می رفت و هر بار ماجراجویی های جدیدی را تجربه می کرد. او یاد گرفت که دوستی و تخیل می توانند دنیای جادویی را بسازند که هیچ وقت تمام نمی شود.