در یک روزSunny و آفتابی در جنگل سبز و سرسبز، میمونی به نام میمو زندگی می کرد. میمو میمونی کنجکاو و شجاع بود که همیشه دوست داشت دنیا را کشف کند. یک روز، وقتی میمو درخت ها را بررسی می کرد، به نقشه ای قدیمی و قدیمی برخورد که نشان می داد به جنگل شگفت انگیز می رسد. میمو با خود گفت: «وای! باید به آنجا بروم و ماجراهای جدیدی داشته باشم!» و با خیزهایی بلند و انرژی بسیار به سوی جنگل شگفت انگیز حرکت کرد.
وقتی به جنگل رسید، بلافاصله متوجه شد که این جنگل عجیب و جالب است. درختان با برگ های رنگارنگ و گل های زیبا در کنار هم بودند. پرندگان رنگارنگ با صدای دلنشین آواز می خواندند و باد نرم و خنکی بر چهره اش می وزید. میمو نمی توانست خوشحالی اش را پنهان کند و شروع به کشف جنگل کرد.
در اولین قدم هایش به یک جوی کوچک رسید. در آنجا، فرشته ای به نام پیکسی نشسته بود. پیکسی به میمو گفت: «سلام! خوش آمدی به جنگل شگفت انگیز! من می توانم به تو کمک کنم تا این جا را بهتر بشناسی!» میمو با خوشحالی پذیرفت و هر دو به دل جنگل رفتند.
آنها با هم به فضایی پر از گل های رنگارنگ رسیدند. پیکسی به میمو توضیح داد که هر گل خاصیت ویژه ای دارد. یکی از گل ها می تواند تو را خوشحال کند، یکی دیگر می تواند به تو کمک کند تا پرواز کنی! میمو بسیار هیجان زده بود و تصمیم گرفت یکی از گل ها را امتحان کند.
همان طور که میمو گل خوشحال کننده را بو کرد، ناگهان احساس کرد که دنیا دورش روشن تر شده و می تواند با دوستانش بخندد و بازی کند! از آنجا، میمو و پیکسی با بقیه موجودات جنگل آشنا شدند. آنها با جغدهای دانا صحبت کردند و از آنها درباره ی رازهای جنگل سوال کردند.
سپس به جایی رسیدند که حیوانات دیگر دور هم نشسته بودند و داستان تعریف می کردند. میمو با شادی و هیجان به آنها پیوست و داستان های شگفت انگیز دیگر موجودات را شنید. اینجا بود که میمو فهمید دوستی و همکاری چقدر مهم است. با به اشتراک گذاشتن داستان هایش با دیگران، میمو یاد گرفت که همواره می تواند دیگران را شاد کند.
بعد از یک روز پر از ماجراها و دوستان جدید، میمو تصمیم گرفت که برگردد. او بسیار خوشحال بود که به دنیای خودش برمی گشت، اما حالا دیگر نه تنها یک میمونی کنجکاو، بلکه یک میمونی با داستان ها و یادگیری های زیاد بود. او قول داد که دوباره به جنگل شگفت انگیز برگردد و ماجراهای بیشتری را کشف کند. میمو با دل پر از عشق و دوستی به خانه برگشت و به چالش های زندگی اش با نگاهی جدید و شادتر نگاه کرد.