دریاچه جادوئی

در یک دهکده ی کوچک، دو دوست به نام های سارا و مهدی زندگی می کردند. آن ها هر روز بعد از مدرسه به جنگل می رفتند و ماجراجویی های جدیدی را کشف می کردند. یک روز، آن ها شنیدند که در بالای تپه ای در جنگل، یک دریاچه جادوئی وجود دارد که هر کسی وارد آن شود، می تواند آرزویش را برآورده کند. سارا و مهدی تصمیم می گیرند که به آن دریاچه بروند و آرزوهای خود را برآورده سازند.

آن ها در یک روز آفتابی به سمت تپه راهی شدند. در مسیر خود، با جانداران مختلف و گیاهان زیبا آشنا شدند. آن ها با شگفتی مشاهده کردند که پرنده ها برایشان آواز می خوانند و گل ها به آن ها سلام می کنند. پس از ساعت ها پیاده روی، سرانجام به دریاچه رسیدند. دریاچه sparkling و درخشنده بود و اطراف آن درختان بزرگ و سرسبز قرار داشتند.

هنگام نزدیک شدن به دریاچه، صدای لطیفی شنیدند که گفت: 'سلام دوستان! چرا به اینجا آمده اید؟' این صدا متعلق به یک پری دریایی بود که در دریاچه زندگی می کرد. سارا و مهدی با خوشحالی داستان خود را برای پری تعریف کردند و آرزوهای خود را بیان کردند. سارا آرزو کرد که بتواند پرواز کند و مهدی آرزو کرد که بتواند با حیوانات صحبت کند.

پری دریاچه با لبخندی گفت: 'برای هر آرزویی، باید یک کار خوب انجام دهید.' آنها به طور متعهدی به پری قول دادند که از آن به بعد بهتر از قبل به یکدیگر کمک کنند و از طبیعت مراقبت کنند. پری برای آن ها یک جادو درست کرد و آن ها را به قدرت های جادویی خود رساند.

سارا به آسمان پرواز کرد و مهدی با حیوانات صحبت کرد. از آن روز به بعد، آن دو دوست تصمیم گرفتند که هر هفته یک کار خوب انجام دهند و به دیگران هم کمک کنند. آن ها فهمیدند که واقعی ترین آرزوها، آرزوهایی هستند که به دیگران کمک می کنند و دوستان همیشگی می شوند.

و این گونه بود که سارا و مهدی نه تنها قدرت های ویژه ای به دست آوردند، بلکه دوستی شان عمیق تر از قبل شد و آن ها هر هفته ماجراجویی های جدیدی را آغاز کردند. آن ها به همه ی بچه های دهکده گفتند که کار خوب انجام دهند و به محیط زیست احترام بگذارند.

در نهایت، آن ها تصمیم گرفتند که به دریاچه جادوئی برگردند و از پری برای هدیه اش تشکر کنند.