روزی روزگاری در یک جنگل شگفت انگیز، سنجاب کوچکی به نام نیکو زندگی می کرد. نیکو همیشه کنجکاو بود و دوست داشت تا هر گوشه از جنگل را کشف کند. یک روز صبح، وقتی که خورشید در حال طلوع بود، نیکو تصمیم گرفت تا به یک ماجراجویی بزرگ برود. او با خود فکر کرد: "شاید گنجی در جنگل پیدا کنم!"
نیکو از درخت خود پایین آمد و به سمت قلب جنگل حرکت کرد. او به جنگل بسیار آشنا بود، اما امسال همه چیز کمی متفاوت به نظر می رسید. وقتی که او به یک روشنایی در میان درختان رسید، متوجه شد که این روشنایی یک جغد بزرگ و حکیم به نام آری است. آری همیشه با چشم های بزرگ و عینک دانشمندان، نظریات عمیق می داشته و به نیکو گفت: "سلام نیکو! تو به کجا می روی؟"
نیکو با هیجان گفت: "من به دنبال گنج می گردم! آیا تو نمی خواهی با من بیایی؟"
آری با خنده گفت: "البته، اما باید به یاد داشته باشی که گنج به معنای طلا و جواهر نیست. گنج واقعی یافتن دوستان و یادگیری چیزهای جدید است!"
بنابراین آری و نیکو با هم سفر کردند. در راه، آنها با خرگوشی سریع به نام بیبی آشنا شدند. بیبی به آنها گفت: "من به شما کمک می کنم که گنج را پیدا کنید!" و آنها تصمیم گرفتند که با هم ادامه دهند.
مسیر آنها پر از چالش های جالب بود. از یک پل چوبی خفی عبور کردند که در آن یک لاک پشت به نام لویی در حال استراحت بود. لویی به آنها گفت: "اگر می خواهید از این پل بگذرید، باید یک معما را حل کنید." این معما سخت بود، اما دوستان با همکاری یکدیگر توانستند آن را حل کنند و از پل عبور کنند.
پس از عبور از چالش ها، آنها به یک درخت بزرگ و قدیمی رسیدند که یک درخت خستگی ناپذیر به نام ارن بود. ارن گفت: "اگر می خواهید گنج را پیدا کنید، باید اول بگویید که چه چیزی در زندگی برای شما مهم است."
نیکو، آری و بیبی به یکدیگر نگاه کردند و بعد نیکو گفت: "دوستی و شجاعت!" ارن لبخندی زد و سپس درخت را تکان داد. ریشه های درخت شکافته شد و آنها متوجه شدند که در زیر خاک، یک صندوق قدیمی قرار دارد.
دوستان صندوق را بیرون آوردند و وقتی آن را باز کردند، داخلش پر از یادگاری های زیبا بود: عکسی از روزی که آنها با هم ملاقات کردند، یک سنگ جادویی که هر بار آنها را به یاد دوستی می اندازد و یک نامه از ارن که نوشته بود: "گنج واقعی دوستی شماست!"
نیکو، آری و بیبی فهمیدند که گنجی که به دنبالش بودند در واقع دوستی و زمانی بود که با هم گذرانده بودند. آنها با خوشحالی به خانه برگشتند و تصمیم گرفتند هر هفته به یاد کلمات ارن باهم به ماجراجویی بروند.
از آن روز به بعد، نیکو و دوستانش همیشه در کنار یکدیگر بودند و به یاد داشتن دوستی شان، موجودات جنگل را شگفت زده می کردند. آنها یاد گرفتند که گنج واقعی در زندگی به دوستی و تجربیات مشترک تعلق دارد.