ماجرای شجاعت بامزه ی جوجه تیغی

داستان جوجه تیغی کوچکی به نام تیغی که می خواهد شجاعت خود را نشان دهد و با مشکلاتی که بر سر راهش می آید، رو به رو می شود.

👶 5 - 10 سال ✍️ GPT 📅 2025/12/05
داستان ماجرای شجاعت بامزه ی جوجه تیغی

📖 متن داستان

روزگاری در یک جنگل زیبا، جوجه تیغی کوچکی به نام تیغی زندگی می کرد. تیغی همیشه نگران بود که آیا می تواند شجاعت خود را نشان دهد یا نه. او می دانست که جوجه تیغی ها به خاطر تیغ های تیزشان می توانند از خود دفاع کنند، اما تیغی هرگز به آن ها اعتماد نداشت.

یک روز، دوستش، خرگوشی به نام پندار، به او گفت: "تیغی، تو باید یکبار هم شده شجاعت نشان بدهی! من به تو یک مأموریت می دهم. برو و میوه های جنگل را برای ما بیاور!"

تیغی کمی ترسید، اما تصمیم گرفت که با شجاعت به جنگل برود. او به سمت میوه ی بزرگ و خوشمزه ای که همیشه درباره اش شنیده بود، رفت. در راه، با یک روباه وحشی برخورد کرد. تیغی خیلی ترسید و تا می توانست به سمت شاخ ها و درختان دوید.

وقتی به درخت بزرگی رسید، شروع به فکر کردن کرد که آیا باید ایستادگی کند یا فرار کند. در همون لحظه، به یاد صحبت های پندار افتاد و به خود گفت: "من باید شجاع باشم!"

تیغی تصمیم گرفت تا از تیغ هایش استفاده کند. او به روباه نزدیک شد و با صدای بلندی گفت: "من تیغی هستم و نمی ترسم!" روباه که از صدای بلند تیغی ترسیده بود، پا به فرار گذاشت و دیگر او را ندید.

تیغی با شجاعت میوه را برداشت و به خانه برگشت. وقتی به خانه رسید، دوستانش خیلی خوشحال شدند و او را تشویق کردند. تیغی فهمید که شجاعت واقعی در قلب او بوده و تنها کافی بود که به خودش اعتماد کند.

از آن روز به بعد، تیغی با شجاعت به کارهای جدید می پرداخت و هر بار که چالش جدیدی پیش می آمد، یادآوری می کرد که چقدر قوی و شجاع است. اینگونه بود که تیغی و دوستانش روزهای خوش و شاد را در جنگل خود سپری کردند.

📱 اپلیکیشن اندروید

📱
🚀 به زودی!

امکان گوش دادن به داستان‌ها در اپلیکیشن اندروید

🎵 گوش دادن آفلاین
📚 کتابخانه شخصی
ذخیره علاقه‌مندی‌ها
🔔 اطلاع‌رسانی جدید
📧 اطلاع‌رسانی